درباره من ...


هرکاری که توو زندگیم میخاسم بکنم یا هر چیزی بخرم ، همیشه به خونواده م فکر میکردم که مطابق خواست و سلیقه اونا باشه!!

حتی وقتایی که می خواستم که بذارم و برم و یا اینکه نباشم توو این دنیا و بفکر خودکشی میافتادم همیشه به غم و رنج مادر و خواهرام و.. فکر میکردم که ممکنه(!) خیلی اذیت بشن ..!!

 مامان فشار خون داره هما ... محدثه با این روحیه وحشتناک حساسش اگه این چیزارو ببینه نکنه نتونه خودشو جمع و جور کنه ..!! سمیه رفتارش با کوثر تغییر نکنه ...!!!  ولی مطمئن بودم و هستم که واسه بابام فرقی نمیکنه .....!!

واسه همین ی غار تنهایی درست کردم و خواستم که وابستگیاشونُ به خودم کمتر کنم !! نباشم پیششون ؛ باهاشون بیرون نرم و یا  کمتـر ..

الان اونا فکر میکنن هما یه آدم از خودراضی و مغرور بیشتر نیس که فقط به فکر خودشه!! و یا خیلی فکرای دیگه ..

ولی واقعیت چیز دیگه س!!

هما توو اوج جوونیش رفت سرکار تا مستقل باشه ؛ دستش توو جیب خودش باشه .. با آدمایه مختلف سروکله زدن توو سن 21 سالگی به بعد..

الان 9سال و اندی که دارم کار میکنم و حتی دریغ از یک پس انداز ..!!

 همیشه خرید واسه خونه ، جهیزیه این و سیسمونی اون ُ به عهده میگرفتم و کمکشون میکردم و حتی نخواستم و نمیخوام فکر کنن منتی سرشون گذاشتم ..!!!

ولی آدما یه جاهایی خیلی بی انصاف میشن !!!

منطقمو از دست دادم!!! بی حوصله شدم و هیچ دلخوشیی واسم نمونده ......

دختری که شاد و سرزنده بود الان شده یه آدم افسرده عصبی که زود از کوره در میره!! کسی که شیفتاش سنگین بود و دووس داشت شیفت بره الان استعفا داده و ...

دیگه  الان یجوری شده که اگه برم  کسی دلش واسم تنگ نمیشه و این خیلـی عالیه !!!

سرم پــره از حرفایی که نوشتنشون خیلی سختــه و سنگین ..


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.