دیشب خیلی دلم می خواست یکی بهم اس می داد که : هما دوست دارم ... بمون پیشم ..!!!
ولی نبود کسی .!!
این خواستهشدن یجورایی درده تا فانتزی !!!
الانم بعد یه شیفت 12ساعته دلم باز خواسته شدن می خواد!!! خیلی خیلی زیاد.
درک شدن و فهمیدن ِ احساسم و حرفم و خــودم ..
عقایدشو دوس داشتم؛ چیزایی که می خواست واسم قابل لمس بود !!
مجذوبم کرد ..!!
ولی تموم شد !
غرق ِ این تیکهش شدم: و در ضمن خانم محترم، شما وقتی می گویید فقط یک مرد را دوست دارید، فراموش می کنید که یک " م " نیز به آن اضافه کنید که این خود خیلی تعیین کننده است ، در واقع شما به جای " یک مرد " باید می گفتید: " مـَـردَم " .
(ص320 / عقاید یک .. )
پیـروی از عـواطف و احساسات گاه می تـواند کـار دست انسان بـدهـد و موجبـات ناراحتـیاش را فـراهم سـازد.
هرگـز نبایـد سعـی در تکـرار لحظات داشـت ، بایـد آنهـا را همان گـونه که یک بار اتفـاق افتـاده اند، فقط تنهـا به خاطـر آورد.
ص290 / عقاید یک دلقک
دقت کردین توو یه جمعی، شما یهو جذب بعضی آدما میشین!! البته به زیبایی ربطی نداره ها!
ممکنه اون فرد زیبا نباشه ولی چشمای قشنگی داشته باشه؛ پوست چهرهش ؛ طرز صحبت کردنش و ..
حتی ممکنه کچل باشه ولی اون کم مو بودنش چهره خاصی بهش بده..!!
ربطی به مقوله مهره مار داشتن نداره !! و حتی گفته میشه چشماش سگ داره ..!!!
هیچ موقع واسم قابل درک نبوده این حرفا !
بنظرم بعضی آدما سگ ِ درون دارن؛ عده ای اسب ِ درون ؛ سیمرغ ِ درون و عده ای هم خر ِ درون !!!!
خودم جزو آخریه هستـم ..!!
مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یک مفسر نیستم.
+ کتابی که تازه شروع کردم؛ عقاید یک دلقک ..هاینریش بُل .. ص50
اصولن آدما توو جامعه امروزی به حرفاییکه میزنن توجهی نمی کنن !!!
شاید چون تاثیرشُ نمیدونن ..!! یا واسشون مهم نیس..!! یا عادی شده واسشون ..!
این حرفم استثنا نداره، خودمم جزء همون آدما هستم !!
دوست دارم غرق صدات بشم ... یا بهت زنگ میزنم ( بعدش طرف باید بره دنبال سماق مکیدن) .. یا دوستت دارم (که دیگه سخت شده باور این جمله خبری ِ عاطفی !! ) .. یا تنهات نمیذارم ..
دچار یه خودآزاری احساسی شدم ..... !!
ظهری دراز کشیده بودم ، یکی از دوقلوها با یک بالشت اومد و کنارم (درست زیر دستم که زیر چونه م گذاشته بودم) دراز کشید؛ به شکم . خواست بهش قصه کدو قل قل زن بگم!!!
همینجوری یه چیزایی میگفتم ولی آروم شونه ها و پشتشُ ماساژ میدادم .. یهوویی بچه خوابش برد و منُ توو یه خلسه روحی و روانی گذاشت !!!
این یکی از پوزیشنای دووس داشتنی خودمه !! موقعهایی که خسته م و یا حالتهایی که دووس دارم تا یکی اینجوری کنارم باشه و نازش کنم ؛ باهاش بازی کنم و یا بوسش کنم ...
+ خوشبحال اونایی که یکی ُ دارن که باهاش آروم بشن یا باعث آرامش اون فرد باشن ..
تک تک سلولای سرم درد میکنه . . . ! !
به طرز وحشتناکی روح و روانم خستهس . .
مجاز به انتخاب رشتهم نشدم . .
هیچکس نباشه که مرهـمی باشه واسه خستگیات ! ! ! ! ! ! !
دلم " خواسته شدن " می خواد ؛ بی نهایت . .
آدمایی مث من وقتــی خسته میشن ، دلشـون فقط ی چیــز خیلی خااااص میخواد ..!
یک آغوش محکــم ؛ فقط همین ..!
بایـد با خـودمـون و تنهایـی هایی که پیش میاد کنار بیایــم !!
اومـدن آدما فقط گـوشه گیـریهامونُ زیاد میکنـه ... !
در انتظار تواَم
تو بیا
که بی قرار تواَم
بازآ تو گل بشو من گلشن
بگذار سرت به دامان من
بازآ تو می بشو من ساغر
گرمی بده تو بر جان من ...
وقتی که حتی قدرت تصمیم واسه شارژ نت نداشته باشی و به کافی نت پناه میاری!!!!
و وقتی حتی دیگران واسه حداقلِ خواسته هات نمیتونن ارزش بذارن ...
و حتی همایی کـه دلش نمایشگاه کتاب می خواد و ...
حرف زدن مثل اس فرستادنه!!
میفرستیش بعد اگه خدایِ آسمونها(!) یاری کنه و به لطف ایرانسل زود برسه که هیچ ولی اگه دیر دلیــور بشه که دیگه باید
منتظر برداشتای ِ مختلف اونطرف خط باشی !!
یا حرفتـو میفهمه یا هم ممکنه دایــورت بشــی ..!!!
:)
هرکاری که توو زندگیم میخاسم بکنم یا هر چیزی بخرم ، همیشه به خونواده م فکر میکردم که مطابق خواست و سلیقه اونا باشه!!
حتی وقتایی که می خواستم که بذارم و برم و یا اینکه نباشم توو این دنیا و بفکر خودکشی میافتادم همیشه به غم و رنج مادر و خواهرام و.. فکر میکردم که ممکنه(!) خیلی اذیت بشن ..!!
مامان فشار خون داره هما ... محدثه با این روحیه وحشتناک حساسش اگه این چیزارو ببینه نکنه نتونه خودشو جمع و جور کنه ..!! سمیه رفتارش با کوثر تغییر نکنه ...!!! ولی مطمئن بودم و هستم که واسه بابام فرقی نمیکنه .....!!
واسه همین ی غار تنهایی درست کردم و خواستم که وابستگیاشونُ به خودم کمتر کنم !! نباشم پیششون ؛ باهاشون بیرون نرم و یا کمتـر ..
الان اونا فکر میکنن هما یه آدم از خودراضی و مغرور بیشتر نیس که فقط به فکر خودشه!! و یا خیلی فکرای دیگه ..
ولی واقعیت چیز دیگه س!!
هما توو اوج جوونیش رفت سرکار تا مستقل باشه ؛ دستش توو جیب خودش باشه .. با آدمایه مختلف سروکله زدن توو سن 21 سالگی به بعد..
الان 9سال و اندی که دارم کار میکنم و حتی دریغ از یک پس انداز ..!!
همیشه خرید واسه خونه ، جهیزیه این و سیسمونی اون ُ به عهده میگرفتم و کمکشون میکردم و حتی نخواستم و نمیخوام فکر کنن منتی سرشون گذاشتم ..!!!
ولی آدما یه جاهایی خیلی بی انصاف میشن !!!
منطقمو از دست دادم!!! بی حوصله شدم و هیچ دلخوشیی واسم نمونده ......
دختری که شاد و سرزنده بود الان شده یه آدم افسرده عصبی که زود از کوره در میره!! کسی که شیفتاش سنگین بود و دووس داشت شیفت بره الان استعفا داده و ...
دیگه الان یجوری شده که اگه برم کسی دلش واسم تنگ نمیشه و این خیلـی عالیه !!!
سرم پــره از حرفایی که نوشتنشون خیلی سختــه و سنگین ..
بوی شرجی، کوچه در رو ، اتاق کوچک... تاری از مویت را می کشد و می خندد، دست دور گردنش حلقه می کنی: آخر چه جور بانگت بزنم؟ چنگ زیر موهایت می زند، سرت رو به عقب خم می شود، نفست را می بوید ، گودی گردنت را بو می کشد... خوش دارم همیشه بگویی آقا ... آب دریاها را می فروشم آقا ...
+ 23فروردین93 کتابُ خریدم .
26م شروع کردم به خوندن!
و امشب دهـم اردیبهشت تمـوم شد..