لحظه های بیتابی


داد که میزنه انگار منـو می کـِشونــه سمت خـودش!

بی تابـم میکنه !!

آخـه تـو که می دونــی هما محـدوده .. !!!!

بارها بهت گفتم  باید تـن هما  خیس بشه  توو لحظه های باریـدنـت ..

می دونی که این حس رهاشدنم توو خودت یه  حس خیلـی خاصه ...!!

ولی بازم یه وقتایی بیتاب میشـی و بیتابـم میکنــی که  دستُ بالم بستــه س ..

لحظه های راه رفتن توو بارون ؛ چه نم نم چه شـُـر شـُـر ؛ واسم دنیــاییـه ..

دووس داشتنــی و خااص !!!

مثل تــو ..


لحظه های بیتابی


وقتــایی که بقیـه فکـر میکنن چقدر سرت شلـوغه(!!) که ازشون خبــر نمیگیری و فقط خود ِ خودتـی که میدونی تنهـایــی ..!!

و اونوقتا یه تکیـه گاه میخای واسه سنگینــی سرت ..


گوشـه هایی از یک کتاب ..


.. فقط یادت باشه که عمــر آدم تو قصـه خیلـی درازتـر از عمـر یه آدم تو زندگیـه .. و خیلـی ها قیچـی به دست منتظـرن بنـــد عمـرتو کوتاه کنن .. می دونی پریشون کردن مغـز یه راننده کار سختی نیست.

" آخ .. زابرام کردی.. جوری که دلـم می خواد دوباره غیب بشم."



ص145// کولی کنار آتش

لحظه های بیتابی


تنهــایی ؛ یعنــــی نـوشتــهاتُ  فقط  خـودت  بخونـــی ..

...



تـوو ســـرم ی عالمـــه دااااااااد دارم . . . !


دلـم فقط یک سورپـــرایــز میخواد؛ فقط یکــی !!!!!!!!!!!


خب دیگه ..



کلماتُ کنار هم میچینی و واسه حرفایی که میخـوای بزنی جملـه بندی میکنی!


اینارُ باید بگم ... ! 


اون جایی که می خـوای حرفتُ بزنــی ، فکت قفل میکنــه ! 


حتی دریغ از یک صــدا !


حتــی ی کلمـــه !!! هما خواهش میکنــم ...


نه نمیشه خب !!


حروف و کلمات قشنگ فقط چیده می شن ولی اون چیزی که بایــد گفته بشه و نوشتــه بشه ؛ نمیشه ..!!


بعـدش میدونی چی میشی؟؟؟؟؟!! ی آدم خــودخــور !!!


که همه چی توو ذهنشه ... 


خود _ درگیـــری پیدا میکنــی ؛ بفهـــــــم !!


خب دیگه ..



دلــــــــــم نظـــــر میخـواد . . . :( 


...



اصــن جمعه ها یجــوریه واسه خـودش!!


مثلن توو مسیــرتون توو طول هفته از جلو رستوران رد میشین ی بوی معمولیـی داره ولی


 روزای جمعـه؛ اون بوئــه متفاوت میشه !!


یا از جلوی پارک رد شدن هم همینــه ها  ..


درباره من ...


دلـــم تــنــگ شــــده


برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که ندارمش...


خنده هایی که دارم فراموششون می کنم...


و برای خودم ؛ که حالا دیگـه خیلی عوض شدم !


برای همایی که دووس داره برگــرده به8سال پیش ..


وقتی با شوق و شـــور میرفت سرکار و برمیگشت !!!


همای الان خیلـــی حساس شده و زودرنج و گاها عصبانـی ...


خستـم کردن و پاشونو کشیدن کنار !!!



+ واس آرامش خودم ی عده ای رو هرگــز نخـواهـم بخشیـد ؛ هرگز 



سعی نکنین بهترین باشین چون این بهترین‌بودن، توی جامعه ما تعریف نشده‌اس!!


...



توو دلـم میگفتـــم : خب دختــــر تو دوس داری پیاده بری شاید بقیه راحت نباشن با طولانی راه رفتن؛ اونـــم توو بااااارون !!!


+ هفته پیش همچین موقعهایی با مرجان زیر بارون بودم  ..

...

گوشـه هایی از یک کتاب ..


گفتم: پس چه باید کرد؟


   گفت: تحمل و سکوت.


   گفتم: وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.


   چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.

   .
   .
   گفتم: و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود.

  .

  .

   ص٢٤٤ سمفونی مردگان


سختتــــر از نوشتن چیزی که میخای بنویسی و ی چیز دیگه از آب درمیاد(!!)، گذاشتن یک عنــوان واسشــه ...


پـــــوووف 


گاها شده وقتی از ی قسمتی از متن کتاب خوشم میاد ، زیـرش خط میکشم یا دورش پرانتـز یا هم ی * میذارم کنار اون خط !!



پ.ن: این کتاب دیـــوونــم میکنــه ... کولی کنار آتش

...




بـــرای خــودم خــواهـــــم نـوشت ... 


شایــــــد !!!!





گوشـه هایی از یک کتاب ..

 

" فقط یک سوال کوچک."

"بگو."

"چرا تابلوهایت را نمی فروشی؟"

" هیچ کس خاطره هایش را نمی فروشد."

" پس خاطره ها را انبار میکنند؟"

" جز این راهی نیست... اگر بخواهی آسوده باشی ، ... کمتر بسوزی ..."

" یکی گفته : خدایا آنقدر مرا در جهنم بگردان که دیگر جایی برای کسی نماند."

" پس تو می خواهی به جهنم بروی ؟"

" تو چی؟ روی این مجسمه چرا کار میکنی؟"

" مجسمه ای در کار نیست. من فقط بانگ میزنم و دنیا پر از بانگهایی است که هنوز به گوش کسی که باید نرسیده."

____________


ص 68 کتاب کولـی کنـار آتش ... منــیرو روانی پور

رفتــن ...

همیشه باید یک کسی باشد که حتی اگر به جای کلمات

فقط دو نقطه گذاشتی در یک صفحه سفید ، بدانی که می داند یعنی چه ! " 

----
همیشه باید کسی باشد ! 

تا بغض هایت را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد !

باید کسی باشد که وقتی صدایت لرزید ! بفهمد !

که اگر سکوت کردی بفهمد !

باید کسی باشد ! که اگر بهانه گیر شدی ! بفهمد !

باید کسی باشد که اگر سردرد را بهانه آوردی برای رفتن ! نبودن ! بفهمد !

باید کسی باشد ! که اگر حرف های بی معنی زدی بفهمد !

باید کسی باشد .............!

بفهمد که درد داری ! که زندگی درد دارد ! 

بفهمد که دلگیری !

بفهمد که دلت برای چیزهای کوچک تنگ شده !!!

بفهمد که دلت برای راه رفتن ! برای دویدن !

تنگ شده !

بفهمد که وقتی باران می آید !

برف می بارد !

راه رفتن می شود تنها دغدغه ی زندگیت ! 

بفهمد !!!!

همیشه باید کسی باشد.......... !

............


امید پورمظفر