همین لحظه ها

عینک دارم! قبل عید توو چکاپ ، اپتومتریسته گفت که چشات ضعیف تر شده!

بعضی اوقاتم دوبینـی و تاری دید هم اضافه ش میشه ! اونجا دووس دارم دستامو روو پیشونیم فشار بدم و چشامو ببندم..!

توو محل کارم واسه راضی نگه داشتن بقیه و اینکه کارا سروقت و درست انجام بشه  و حرفی پشتم گفته نشه(که گاها شنیدم که حرف میزنن!!) ، همیشه ایستاده ام و در حال راه رفتن! و گاها به قول بعضی از همکارام در حال دویدونم..! مگه وقتایی که بخوام تایپ کنم ، آمار در بیارم ، دفترمو بنویسم .

توی همین راه رفتنام بعضی وقتا شده که پشت پام یاریم نمی کنه و شل میشه! ولی بازم نذاشتم کارم بمونه ! حتی توو اوج دردای زنونـه‌م ، با خوردن انواع اقسام مسکن خودمو سرپا نگه داشتم !


+ دلم کار واسه خودم می خواد! رییسش خودم باشم و کسی نگه که چیکار کنم ؛ کی برم ، کی بیام، کی غذا بخورم و .. همـش دست خودم باشه!!!


+ توو اوج خستگـیام دووس دارم توو آغوش کسی باشم! خودمو بچسبونم بهش !

گرمای نفسش بخوره به گردنم...! 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.