لحظه های بیتابی

یه زمانی توو دوران نوجوانی عاشق موهایِ بلوند ِ بلندم بودم!! 

موهایی که دوستانم حسرت داشتنش را میخوردند!

توو حرفایه دخترونه شون میگفتن خوش بحال پسری که انگشتاش توو موهای ِ لـَخت و نرمت میچرخه..! 

تا همین چن سال پیش داشتمشون!  که روزگار حسودی کرد رنگشو عوض کرد !!

 ولی بلند بود !! ولی کسی نبـود ..!

توو اوج خستگی هام و بیخوابی هام ، دنیام بود که یکی با موهام بازی کنه و نازشون کنه ..!!

تا توو آغوشش به آرامش برسم ؛ به لذت .! به خواب..!

کسی نخواست که خواستنهامو ببینه !! همه ی آدما خودخواهــن !!

تا با خودم لج کردم و کوتاهشون کردم!! مردونـه..! 


دووس داشتنی‌هایــم زیاد است!! 

همــه را با خود به خاک خواهم برد..!!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.