بودنهایی سخت ..

آینه می‌گه: تو همونی که یه روز


می‌خواستی خورشیدُ با دست بگیری!!


ولی امروز شهرِ شب ، خو‌نت شده..


داری بـی‌صـدا توو قلبـت می‌میری!!!


______


فقط با صدای فرهاد ..

نظرات 4 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 14 آذر 1393 ساعت 09:37 ب.ظ

ایینه بیزارم ز تو
ازشهر چشم من برو
عمریست من او گشته ام
بی خویش و با او گشته ام
چشمش ندیده گیجم و
گویا که جادو گشته ام
اما چو رودر روی تو
افتاد چشمم سوی تو
جز خود ندیدم دیگری
حقا که تو افسونگری
برکش ز شهر دیده ام
چندیست چون در این میان
تصویر خود برچیده ام
(جا برای اصلاح داره ...اما از همین حالا تقدیم به هما)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 06:01 ب.ظ

دل به شوق دیدنت
ایینه بندان کرده ام
عشق خود را از نگاهت
سخت پنهان کرده ام
از فراقت لب پراز فریاد و هر شب چشم را
بهر یک باری تماشا ، سخت گریان کرده ام

[ بدون نام ] جمعه 7 آذر 1393 ساعت 01:06 ق.ظ

زدی ایینه بشکستی
که پرگیری ز یاد دل
به سنگت گشته صدها تن
حضورت اندرین محفل

[ بدون نام ] چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 07:07 ب.ظ

بزن ایینه را بشکن
به چشمانم نگاهی کن
بجو احوال خود از ان
ز احوالم سوالی کن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.