شازده و روباه

کاش آدمها یک شازده کوچولوی درون داشتن!!!

 ↓

روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد .آخر گفت:

-  بیزحمت مرا اهلی کن !
شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.


روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند نمی توانند شناخت.آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان می خرند اما

چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بی دوست و آشنا مانده اند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن !


شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟
روباه در جواب گفت: باید صبور بود. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی . من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرفی نخواهی زد.


زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست. ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی.


..... روباه گفت : آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی . تو هر چه را اهلی کنی همیشه مسوول آن خواهی بود. تو مسوول گل خود هستی ...


شازده کوچولو برای این که به خاطر بسپارد تکرار کرد :

_ من مسوول گل خود هستم ..

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.