روزهای ِ بارانی

از دیروز عصر گرفتـه بود!! اصلن تحویلش نگرفتم ؛ به من چه !!

دیشب ساعت 1 خوابم گرفت ولی 2 اینا بود با صـدای دادش بیدار شدم !! بازم به من چه ..!

گوشیمو چک کردم؛ یک جواب اس! بعدِ 1ساعت و نیم..

بعدش دیگه نذاشتن که بخـوابم !  

صبحـها  دلم می خواد با ناز و بوس بیدار بشم ولی توو این بی خوابی هام بازم با صدای داد از خواب پریدم!!

 برقا قطع شده بود! و اونم گرفتـه بود..!!

یه مانتوی آبی نخی میپوشم که هوا خنکه! ابروهامو مرتب میکنم.خط چشم. ریمل. ماتیک بنفش کمرنگ. خط لب ؛ آرایش همیشگیم!

یه روزمرگیهای دووس نداشتنـی !! و سردردهای مزخرف !

بعد یک روز و نصفی که داره خودشو لووس میکنه، تازه الان سبک میشه! بازم داد میزنه ولی من سرم درد میکنه! 

خواب آروومم نمیکنه!

انتظار داشتم زیاد بباره! ولی به یکم باریدن قناعت کرد..!!

واقعا دلم میخواد یکبار موقع رعدوبرق و بارون توو هواپیما باشم؛ یکجایی بین زمین و آسمـون !!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.