تلی از خاکستــر...!

دو روزی رفتم باغ مادربزرگ مرحومم..!

احتیاج داشتم به تغییر روحیه! 

ولی همیشه اوضاع ِ تغییر، اونجوری که می خوام پیش نمیره!! 

بدتر بدتر شدم...!

ساعتها جلوی  آتیشی که روشن بود مینشستم..!! و خیره میشدم بهش..!!

امروز صبح که نشسته بودم یک اس با این متن بهم رسید:

" افراط تو محبت کردن، بی شخصیتت میکنه، دیگه بزرگی و بزرگواریتو نمیبینن، حتی شاید حالشون ازت بهم بخوره "

حس من توی اون لحظه ،با اون چوبهایی که سوخته شده بودند و خاکستراشون مونده بود، یکی شــد..!!

↓↓

عکــس

عکــس2

عکــس3

نظرات 1 + ارسال نظر
نادم سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 04:32 ب.ظ http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

میشه تنهایی بازی کرد
میشه تنهایی خندید
میشه تنهایی سفر کرد
ولی خدایی خیلی سخته تنهایی
تنهایی را تحمل کرد …!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.