بدون هیچ عنوانی !

این دوست دختر- پسرا ، زن و شوهرا چی می خوان از هم که با هـم مشکل دارن؟؟!! نمیتونن با هم بسازن؟!! 

هر جا میری ، تو تاکسی میشینی، تو خیابون ، تو مغازه یکی داره از اون یکی گله میکنه!!! دعوا !! ناراحتـی!!

ما داریم به کجا میرسیم؟!!!!!

روزهای ِ بارانی

شدید رعدوبرق داره میزنه ؛ بارون با تگرگ ..!! 

از اون صدای ِ بارونی که دیروز گذاشتم شدیدتره..


صداش دیوونم میکنـه !! 

گوشـه هایی از یک کتاب ..

 قطار بموقع رسید

  • کسی را که دوست داری باید بیش از همه عذاب بدهی. قانون عشق همین است. آندره آس چنان رنج می کشد که نمیتواند گریه کند . اولینا با خود فکر میکند دردهایی در این دنیا هست ، به آن عظمت که دیگر در برابر آنها از اشک کاری ساخته نیست. آخ ، چرا من همان کس دیگری نیستم که او دوستش دارد، چرا نمی توانم روح و جسم خود را عوض کنم. هیچ چیز، هیچ چیز از وجود خودم را نمیخواهم نگهدارم، اگر ، می توانستم فقط... فقط چشمهای آن دیگری را داشته باشم، از تمام هستی خود دست میکشیدم. ( ص141 )

_________

  • این اشکها نفس زندگی است، نهر خروشانی است که از ترکیب جویبارهای بی شماری پدید آمده... همه اینها بهم می پیوندد و به صورت دردناکی بیرون می زند... (ص151)

لحظه های بیتابی

یه زمانی توو دوران نوجوانی عاشق موهایِ بلوند ِ بلندم بودم!! 

موهایی که دوستانم حسرت داشتنش را میخوردند!

توو حرفایه دخترونه شون میگفتن خوش بحال پسری که انگشتاش توو موهای ِ لـَخت و نرمت میچرخه..! 

تا همین چن سال پیش داشتمشون!  که روزگار حسودی کرد رنگشو عوض کرد !!

 ولی بلند بود !! ولی کسی نبـود ..!

توو اوج خستگی هام و بیخوابی هام ، دنیام بود که یکی با موهام بازی کنه و نازشون کنه ..!!

تا توو آغوشش به آرامش برسم ؛ به لذت .! به خواب..!

کسی نخواست که خواستنهامو ببینه !! همه ی آدما خودخواهــن !!

تا با خودم لج کردم و کوتاهشون کردم!! مردونـه..! 


دووس داشتنی‌هایــم زیاد است!! 

همــه را با خود به خاک خواهم برد..!!

همین لحظه ها

عینک دارم! قبل عید توو چکاپ ، اپتومتریسته گفت که چشات ضعیف تر شده!

بعضی اوقاتم دوبینـی و تاری دید هم اضافه ش میشه ! اونجا دووس دارم دستامو روو پیشونیم فشار بدم و چشامو ببندم..!

توو محل کارم واسه راضی نگه داشتن بقیه و اینکه کارا سروقت و درست انجام بشه  و حرفی پشتم گفته نشه(که گاها شنیدم که حرف میزنن!!) ، همیشه ایستاده ام و در حال راه رفتن! و گاها به قول بعضی از همکارام در حال دویدونم..! مگه وقتایی که بخوام تایپ کنم ، آمار در بیارم ، دفترمو بنویسم .

توی همین راه رفتنام بعضی وقتا شده که پشت پام یاریم نمی کنه و شل میشه! ولی بازم نذاشتم کارم بمونه ! حتی توو اوج دردای زنونـه‌م ، با خوردن انواع اقسام مسکن خودمو سرپا نگه داشتم !


+ دلم کار واسه خودم می خواد! رییسش خودم باشم و کسی نگه که چیکار کنم ؛ کی برم ، کی بیام، کی غذا بخورم و .. همـش دست خودم باشه!!!


+ توو اوج خستگـیام دووس دارم توو آغوش کسی باشم! خودمو بچسبونم بهش !

گرمای نفسش بخوره به گردنم...! 

لحظه های بیتابی


مشخصات سنگ قبرم اینجوری دووس دارم باشه؛ کاملا سیاه با همین نوشته های سفید!!


 فقط جای اون نقطه‌ها نوشته بشه : دختــری 


همین لحظه ها

 و آسمونی که بی تابـه  و صدای باروون ؛ همــــی الان ..


حال این روزای من ..

گیر داده که بیا وام بگیر ، بعدش بده به من (!) بهت چک میدم!

هر چی بهش میگم نمی خوام اصلن دارم کارامو میکنم که دیگه نیام  ، ول کن نیست! بهش میگم  نمیخوام کسری حقوق داشته باشم! مگه چقد میگیرم که اینم ازش کم بشه! میگه مجردی میخـوای چیکار؟!!!

میفهمم نیاز داره که انقد داره به هر دری می کوبه که بدستش بیاره ولی من خوشم نمیاد یکی جلوم خودشُ خرد کنه!!

تازه فکرشم میکنم حالم از سادگی ِ مردمم و علی الخصوص همکارام بد میشه!

سه ماهه پول دستشونه حالا با منت میخوان بهت وام(!) بدن!!

حساب سردستی میکنم ؛ حداقل 1500نفر * 2000000 = ...  سودش واسه سه ماه چقدر میشه؟!!!!!!

شاید من سخت گیرم ولی نمی خوام از یک بانک مزخرف و رییس رذلش وام بگیرم!! حالا هرچقدر که میخواد حقم باشه ! و هر چقدر که بهش نیاز داشته باشم ..!!

بهش اس دادم : فلانی بیخیال من شو. شنبه میرم انصراف میدم . دیگه جواب نداد !

اینجوری راحتترم!

الان که اینو می نویسم ابرا رفتن و آسمون صافه..!

سرم هنوز درد میکنه! دراز کشیدم و دارم فروغی گوش میدم..!

به شب کوچه دل دیگه مهتاب نمیاد
توی حجله چشام عروسه خواب نمیاد..

روزهای ِ بارانی

از دیروز عصر گرفتـه بود!! اصلن تحویلش نگرفتم ؛ به من چه !!

دیشب ساعت 1 خوابم گرفت ولی 2 اینا بود با صـدای دادش بیدار شدم !! بازم به من چه ..!

گوشیمو چک کردم؛ یک جواب اس! بعدِ 1ساعت و نیم..

بعدش دیگه نذاشتن که بخـوابم !  

صبحـها  دلم می خواد با ناز و بوس بیدار بشم ولی توو این بی خوابی هام بازم با صدای داد از خواب پریدم!!

 برقا قطع شده بود! و اونم گرفتـه بود..!!

یه مانتوی آبی نخی میپوشم که هوا خنکه! ابروهامو مرتب میکنم.خط چشم. ریمل. ماتیک بنفش کمرنگ. خط لب ؛ آرایش همیشگیم!

یه روزمرگیهای دووس نداشتنـی !! و سردردهای مزخرف !

بعد یک روز و نصفی که داره خودشو لووس میکنه، تازه الان سبک میشه! بازم داد میزنه ولی من سرم درد میکنه! 

خواب آروومم نمیکنه!

انتظار داشتم زیاد بباره! ولی به یکم باریدن قناعت کرد..!!

واقعا دلم میخواد یکبار موقع رعدوبرق و بارون توو هواپیما باشم؛ یکجایی بین زمین و آسمـون !!

جام زهــر . .

همـه ی عکسـام دارن دیلـیت میشن!! هـمه ی اونایی که یک روزی جــز بهتـرین لحظه های عمـرم بودن!!
پاکسازی میکنم لپتابمو؛ که اگــر دیگه نبودم ، کســی به خاطراتم دست‌درازی نکنـه !!! و اونا رو نبره زیـر سوال ..!!

واسه نبــودشدنم برنامه ریختم ..

بودنهایی سخت ..

با خودم میگم :یکــی بایـد باشه  تا دورت کنـه از این همـه تنهـایی و نالــه ها !!!

قرار نیس خـودمُ بشکـنم تا یکــی بیاد و اونم باز بشکنــه ..!!

بعدش میبینم آدمهـا فقط میـان کـه بــرن !! انتظار زیــادی ازشـون دارم ..!


+ آخ دلم هیچکی کنارت نیس، سر کن با خودت ..


لحظه های بیتابی

شخصیت این کتابـه با هر دفعـه گفتن " به زودی میمیـرم" داره حـولـم میـده به همـون سمتـی کـه .. !!


لحظه های بیتابی

خوبـی؟

خوب بـودن واسـم معنـایی نـداره!! زنـده ام ؛ همیـن.

فقط سکـوت کرده‌ ام ؛ سکـوت ..

فکـرها نمی گذارند که بخـوابـم ..!! حتی روزهای تعطـیل !


________ 


سکوتمیکنم از بازی ِ  آدمهـای سـرد و بی احسـاس و پر مدعـا !

لحظه های بیتابی

و مـن ، خستـه از آدم‌ها ..!!!

گوشـه هایی از یک کتاب ..

خیلی از مردم وقتی ببینند چیزی دارند که مورد علاقه فرد دیگری است، آن چیز ناگهان برایشان عزیز می شود. چیزی که یک لحظه دیگر ممکن است آن را دور بیندازند برایشان مهم و قیمتی می شود، زیرا یک نفر دیگر مشتاق داشتن آن است و می خواهد از آن استفاده کند. خیلیها این طورند،..

______________


ص33 / قطار بموقع رسید


+ مخاطبش، خیلی از افراد دوروبرمون  میتونه باشه !!!

بدون هیچ عنوانی !

بازم گلی به گوشه جمال ِ ایرانسل !!


حداقل هر یکساعت با این SMSهای مزخرفش(!) از تنهایی درت میاره !!


+ بدیش اینه که گوشیت روو سایلنت باشه و وقتی روشن میشه با خودت میگی : آخ جوون یکی بهم اس داده ..!!!


شازده و روباه

کاش آدمها یک شازده کوچولوی درون داشتن!!!

 ↓

روباه ساکت شد و مدت زیادی به شازده کوچولو نگاه کرد .آخر گفت:

-  بیزحمت مرا اهلی کن !
شازده کوچولو در جواب گفت: خیلی دلم می خواهد ولی زیاد وقت ندارم.من باید دوستانی پیدا کنم و خیلی چیزها هست که باید بشناسم.


روباه گفت: هیچ چیزی را تا اهلی نکنند نمی توانند شناخت.آدمها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند. آنها چیزهای ساخته و پرداخته از دکان می خرند اما

چون کاسبی نیست که دوست بفروشد آدمها بی دوست و آشنا مانده اند. تو اگر دوست می خواهی مرا اهلی کن !


شازده کوچولو پرسید: برای این کار چه باید کرد؟
روباه در جواب گفت: باید صبور بود. تو اول کمی دور از من به این شکل لای علفها می نشینی . من از گوشه چشم به تو نگاه خواهم کرد و تو هیچ حرفی نخواهی زد.


زبان سرچشمه سوء تفاهم هاست. ولی تو هر روز می توانی قدری جلوتر بنشینی.


..... روباه گفت : آدمها این حقیقت را فراموش کرده اند ولی تو نباید فراموش کنی . تو هر چه را اهلی کنی همیشه مسوول آن خواهی بود. تو مسوول گل خود هستی ...


شازده کوچولو برای این که به خاطر بسپارد تکرار کرد :

_ من مسوول گل خود هستم ..

بدون هیچ عنوانی !

سر شبی رفتم از یک کتاب کپی بگیرم که به سرم افتاد برم دنبال کتابی که چن روز پیش اسمشو پیدا کرده بودم!

بعد یه پیاده روی نیم ساعته به کتابفروشی ِ که بودن توو اون محیطش بهم آرامش میده،رسیدم و عنوان یه کتاب جذبم کرد؛ اسمش به گمونم این بود: مخفیانه های رومئو و ژولیت !!!

ص 25ش این بود: " ع.ش.ق :عمق شیبدار قلب "

دیگران ِ درون ما

اوایل سال 90 بود که با سستی و شل شدگی عضلات پام رفتم پیش ِ یک دکتر و اون بعد معاینه و شرح حال گفت که مشکوکی به MS .!!!

شوکه شده بودم و یکمی هم ترسیدم .

خیلی با خودم کلنجار رفتم که  برم یک دکتر دیگه شاید اشتباه کرده و چه و چه و...

یه ماه و نیم طول کشید تا رفتم پیش یکی از دکترای بیمارستان خودمون . یه تشخیص همکارش پوزخندی زد و یه سری داروهایی داد و گفت یک ماه بعد برو MRI بگیر !

جوابو که بهش دادم گفت چیزی نیس..!

توو اون یه ماه به همه چی فکر میکردم! سرچ میکردم .! آخرش چی میشه .! از فکر ترحم ِ خونوادم و همکارام حالم بد میشد..

  الانم که فکرشو میکنم میبینم توو جامعه ی ما جا نیفتاده وقتی یک نفر به یه بیماری ِ خاص دچاره ،( بنظر خودم) بیشتر از ترحم و دلسوزیای مزخرف ما آدما (!) به این احتیاج داره که بیماریش توسط اطرافیانش پذیرفته بشه، حمایت بشه و بقیه باری نباشن روو دوش اون فرد..!

+ این عکسو جمعه دیدم و حس قشنگی بهم داد   .