یهویی به ذهنم رسید !! و نوشتمش .
↓ ↓ ↓
میان دغدغه های فکریت،
منه گمشده را جستجو کن !!
آه که میترسم
از زمانی که جوابش
_ no result
باشد..!!!
در طول تاریخ ِ زندگیم همیشه آدمهایی بودن که مرخصــی هامُ هدر دادن .. !!!
فردا هم جزء همون روزها شد ...!
و بهانه ای واسه تولد آجی کوچیکه ...
و یکمی دور بودن از محل ِ کارم !!!!
_______________
بیا که رهـا شم از این همه درد .. که صـدا شم از این شب سرد ، که تموم بشه فاصله ها
بیا که مـن از تـو خسته تــرم .. که من از من بی خبرم به هوای خونه ، بیا
بیا تا پیدا شم .. تو باش تا مــن باشم
هنوز میشینم .. به هـوای دیـدن تـــو
رابطه های فرضی و مجازی آرووم آرووم خـردت میکنن ..!!
مگه اینکه بیخیال باشی و بتونی همه چیو دایورت کنی !! یا اینکه بی احساس باشی !!
اینجور خواسته ها مثلا ..! ↓
آرووم صداش کنم، تکون بخوره . بعدش دستشو باز کنم و سرمُ بذارم روو بازوش !
به شکم کنارش دراز بکشم . اونم دست بکشه به کتف و پشتم (عین نوازش کردن یه گربه ! ).
منو به خودش نزدیک کنه . پاشو بذاره روو پام . بوسه های زیادی از لبای هم بگیریم ..!!
اینکه دووسداشته باشی که درک بشی همچین توقع زیادی نیست!!
اینکه دلت بخواد توو ناراحتیا و بغضات ، یکی باشه که بفهمه و بهت بفهمونه که الان گریه و بغضتو حس کرده ، هم زیاد متوقعانه نیست..!!
و اینکه یکـی بایـد باشه تا به روزمرهگی هات دلخوشی بده ؛ حتما بودنش لازمه !!
اینکه شب جمعهس و خیلیا توو استراحتاشون دلخوشن به داشتن کسی که توو بغلش آرووم بگیرن، معرکهس ..!
خوشبحالشون...
همین.
حتی اگه داد بزنم این آهنگُ ، بازم کمــه ..!!
یا راحتـم کـنُ واسه همیشــه ایـن دلُ بکـن ز ریشـه ، از خیـال سـرد مــن بــرو
یا باغبـون شـو بهـارو باز نشـون بده گلارو، ز وجــود خستــه ام، بـرو ...
چه سادهلوحانه دلخــوشم به آدمای ِ ...!!
_________
این متن ُ دیشب خوندم و با در و دیوار این خونهوبلاگ ِ متروک (!!) به اشتراک میذارم :
امروز آخرای شیفتم یه سر رفتم فاز جدید. روابط عمومی کار داشتم. موقع برگشت چشم خورد به کافی شاپ!!
همیشه یکی از آرزوهام راه انداختن یک کافی شاپ بود! داشتن همچین جایی، یه حسـی بهم میده..!!
نمیدونم ولی بنظرم محیطش آرامش داره !
کاش اونقدری پول میداشتم که میتونسم راهش یندازم...!!!
___________
پشت ِ مینیبوس نوشته بود : کاش نشی نامهربون !!
دنیا و دلنوشته های راننده ها یک جوری خاص ِ ..!
چقـدر دلـم می خواست که یکنفری پیدا میشد و دوستـم میداشت !!
چقـدر دوسس داشتم حس خواستـهشدنـو تجربـه میکردم!!
هنـوز هنـوزه دلـم یک رفیـق ، یک دوست می خواد ؛ خیلی.. !!
خستــه م از همه ؛ از خودم ؛ از انتظار ..!
خسته از بی خوابی ها..!!
خسته از سه نقطه هایی که درک نمیشن !!!
خسته از فکر ، فکر ، فکر ....................
هرچه کنی بکن مکن ترک من ای نگار من ، هرچه بری ببر مبر سنگدلی به کار من
هرچه هلی بهل مهل پرده به روی چون قمر ، هر چـه دری بـدر مـدر پــردۀ اعتــبار مـــن
هرچـه کشـی بکش مـکش باده ببزم مدعی ، هر چه خوری بخور مخور خون من ای نگار منیجورایی به خوابایی که میبینم یقین دارم!!
حدود دوهفته پیش خواب دیدم داداشمم حالش بده و نگرانشم و ...!!!
سه روزه که روو تخت بیمارستانه و امروز عمل داشت!!
عصر که پیشش بودم حالتش مثل اون خوابم بود...!
روزهایی که درونـم غوغا و آشوبه! و بیرونـم (مخصوصا توو خونه) باید آروم باشه!!!
ولی امروز نتونسم و توو محل کارم عصبانی شدم و .............!!!
با اینکه اصلن ورزشی نیستــم ولی فوتبالُ نگاه کردم!!
هما یک میهن فروش ..!!
دم ِ مســی گــرم با اون گلش .
______
صداوسیما چه خودشونو تحویل گرفتــه...!!!! تُف
خالــــی ِ خالـــیم ....!!!
کتاب " جنس ضعیف " هم تموم شد !
اما مثل بقیه کتابا ، مدادم دستم نبود!! جمله ی خاص توش پیدا نکردم!
یجوری فقط میخوندم تا ببینم جنس خودم بفیه دنیا چه طرز فکر و چه عقیده ای دارن؛ حساسن؟! به خونواده پایبندن؟! مستقل فکر میکنن یا نه وابستهن ؟! ....
شاید همه ی زنای تموم ِ دنیا عین هم باشن(!!) ولی جنس زن ضعیف نیست !
یک عقاید یک حرفا یک ایده آلهای خاص خودشو داره!
شاید ضعفش اینه که حساسه؛ زودرنجه ؛ آرمانگراس( خیلی وقتا) ..!!
و اینکه مورد توجه جنس مخالف باشه و مهر و محبت و دووسداشته شدن رو تجربه کنه ..!
__ __ __ __
یک بازه ی زمانی ِ توو زندگیم واسه وقت و آیندهم برنامه میریختم..! بهش فکر میکردم ؛ به درجه هایی که میخواستم بهش برسم ؛ به علائقم ؛ به درسم و.. !
ولی الان..!!!
به روزمرهگی دچار شدم !! فقط میگذره و میگذرونم ؛ همین.
آدما تحت تاثیر اتفاقاتی که ناخواسته درگیرش میشن یک چیزایی رو از دست میدن!! شکسته شدن آدما ، هدفهاشونم تحت تاثیر قرار میده!!
شاید اینو میگم که خودمو توجیح کنم !! نمیدونم ؛ هیچی نمیدونم ..
فکر کردن بهش اذیتم میکنم !!
__ __ __ __ __ __ __
توو دوره های مختلف زندگیم (توی این سی و یک سال) ، چیزایی رو دووس داشتم که واسه همون اندک آدماییکه اومدن و رفتن، مسخره کننده بود!!
حتی به خودشون اجازه نمیدادن که به اون "دووسداشته های ِ هما " توجه کنن و بهش لااقل احترام بذارن!!!
کاش بشه که به " دوسداشته هام " برسم ...!!!
...
همین .
نمیدونم چی باعث شد با اینکه میدونستم دیر شده رفتم طرف ِ شیرینی و یه دونه رولت (که شیرینی ِ مورد علاقم هس + نون خامه ای) برداشتم و خوردم و حین خوردن لباسامو میپوشیدم..!!
تا رسیدم پایین و دیدم در قفله(!) با خودم گفتم دیگه از سرویس جا موندم !!!
یک گیـر ِ بدی داره وقتی این در قفل میشه ...!
نمیدونم (با اینکه همچین تجربه ای نداشتم) چرا هنوز دلم می خواد وقتایی که از سرویس جا می مونم یکی باشه که بهم بگه : هما خودم میرسونمت !! یا هما بیا با هم میریم !!!
این نوشتــه از توی ِ ی پیجــی به نام "سیاه قلم های یک روانی" گذاشتمش اینجا !!!
↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓ ↓
بین خودمان بماند...
اگر از رفتن ها
نیامدن ها
و نبودن هایش بگذریم
\"مرد موجودی ست لعنتی و دوست داشتنی\"
از نگاه
سکوت
غم
غرور
لبخند و چه و چه اش که نگو
دست هایش...
به دست هایش که برسی
کارت تمام است!
خوب نگاهشان کن!
ببین چگونه دنیا را در خود جای می دهند!
گاه با نوازشی تو را به خواب می برند و گاه به بیداری
چقدر دوست داشتنی اند زمانی که شعر می شوند
عشق است که در خیابانی شلوغ شالت را مرتب کنند
دیوانه ات می کنند زمانی که روی تنت آهسته راه می روند
به دستشان می میری
روزی که موهایت را جمع کنند و دکمه هایت را باز
راستی!
تا به حال دستت در دستش
در جیب بارانی اش جا مانده؟؟
وای!
\"امان از دست مرد\"