دیدین (حس کردین) بعضی وقتا که حالشو ندارین که از جاتون پاشین و توو جاتون پهلو ب پهلو میشین و دراز کشیدین؛ توو اون لحظه ها دووس دارین که یکی باشه که نازتون کنه ، ببوسه ، لب بخوره ..!
حس گرمای نفسشُ روو بدنتون حس کنین..!
خب حالا همــــون ..
همیـن
رفتم بیرون ولی دل آدم بیشتر میگیره وقتی تنهایی میره راه بره!!
گاهی به سرم میزنه بشم مث بعضی دخترا !! سوار ماشینایی که بوق میزنن بشم و ... !!
توو این شهـر لعنتــــی هیچ دلخـوشیی ندارم!! هیچ هیچ
تنها دلخوشیم ازم دوره ؛ کیلــومترها دور..!!!
امشب ماه خیلـی دلبــری کرد!!! قشنگ شده بود!!! مهتــاب ِ مهتاب ..
محـو قشنگیش بودم و اگه ماشینه بوق نمیزد و اونم حواسش نبود ، الان منم نبودم..!!
چن روز پیش ، اس دادم و گفتم منو بخوون و نظر بده !!!
ولی وقتی کسی نخواد نمیتونی مجبورش کنی!!!
حتی ممکنه بهانه هم بیاره..!!
این تیکـه از شعر سعدی یه مخاطب میخواد که خاص باشه؛ خیلی خیلی خاص !!
چنانت دوست می دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانمـ...
این گوشه ای از شعر یک شاعر پر احساسِ ؛ آقای سهیـل محمودی..
بگـذار بـا صفـای تـو مـن زنـدگـی کنــم
در گـوشـه ی صـدای تــو مـن زندگـی کنـم
مـن هـر چـه دیـده ام، همـه نیـرنگ و رنـگ و ننـگ
بگـذار بـا وفـای تـو مـن زنـدگـی کنـم
* خواهرم ازم پرسید هما این کیف از کجا خریدی؟ و در کمال ناباوری اصلن یادم نمیاومد!! تا آخر شب ..
* حداقل 10سال سابقه کار دارم (!!) و امروز واسه فهموندن ِ اینکه کار ِ درست و درست کار کردن با هم فرق داره به یک تازه کار ِ پرادعا(!!!)،حسابی کلافه شدم! بعضیا دووس دارن بچه بازیاشون ُ داشته باشن !! حتی توو محیط کار!!
یه وقتایی یه آهنگایی بد با روح و روان آدم بازی میکنن!!
تا جاییکه پشت سر هم پـلی میشن؛ تکرار .. تکرار !!
حسین زمان // تو نباشی
تو همه دلخوشیه دنیای دلگیـر ِ منی
تو خود منی که روحِ ِمنو آتیش میزنی
تو نباشی همه ی ِ دریاها طوفانـی میشن
تونباشی همه ی ِ پرستـوها پرمیکشن
تو نباشی همه ی ِ آینه ها لحظه به لحظه میشکنن
تو نباشی همه ی ِ غنچه ها پـرپـر میزنن
توی آرامش چشمای ِ تــو آرووم میگیرم
تو میخنـدی و همینجا زیر ِ بارون میمیرم
فقط برای این که آدما موجودات ِ احمقی هستن و هر چی بیشتر دچار ِ قوانین ِ دست و پا گیر ِ دنیای متمدن میشن، به حماقتشون اضافه میشه . دنیای کاغذبازی و مقررات ِ بی منطقِ مزخرف..
توو قطار ناخواسته همسفرام ٣تا خانوم بودن که تا حالا با همچین جنس آدمایی هم کلام نشده بودم!
٢تاشون وقت رفتن گفتن هما انقد سایلنت نباش، سایلنت نخند.. ببین از ما جن.ده ها یاد بگیر! بگذرون..
از بایدها و نبایدهایی که واسه کارشون گذاشته بودن، خوشم اومد..!
تاثیر گذاشتن. خیلی..!
یادم رفت شماره هاشون بگیرم.!
امتحانم زیاد جالب نبود!
برگشتم با هواپیما فقط سردرد واسم گذاشت و خستگی!!
خستگی ِ قولی که به خودم داده بودم و انجام نشد!!
موقع سوار شدن توو هواپیما، باهاش حرف زدم و گفتم که خستـه ام ؛که نمیخوام باشم ..!! و ..
انگار رووشُ کرده اونطرف!!!
چن روز دیگه باید تهران باشم واسه ی امتحان!
ولی رفتن بهونه است واسه پایان زندگی ..!!
همشون عالی بودن، مثل همیشه..!
یجوری زندگیه خودم بود و اون چیزایی که میخوام و نمیتونم و نمیشه که بدستشون بیارم !
یه عقاید خاص ، یه ایده آل ها که بنا به اقتضای خفقان جامعه ی بستـه ما ، یه چیزایی رو تحت شعاع خودش میذاره!!
+ ساناز و محدثه ؛ همـون هما بودن!
++ همیشه باروون زورگو بوده! توو سالن صدای ِ شدید بارون و تگرگ شنیده می شد!!
+++ نمیدونم بعد فیلم سردردم دوباره شروع شد!! رفتم کتابفروشی و یه چرخـی اونجا زدم ! بعدشم آبمیوه واسه خودم خریدم..!
این دوست دختر- پسرا ، زن و شوهرا چی می خوان از هم که با هـم مشکل دارن؟؟!! نمیتونن با هم بسازن؟!!
هر جا میری ، تو تاکسی میشینی، تو خیابون ، تو مغازه یکی داره از اون یکی گله میکنه!!! دعوا !! ناراحتـی!!
ما داریم به کجا میرسیم؟!!!!!
شدید رعدوبرق داره میزنه ؛ بارون با تگرگ ..!!
از اون صدای ِ بارونی که دیروز گذاشتم شدیدتره..
صداش دیوونم میکنـه !!
قطار بموقع رسید
_________
یه زمانی توو دوران نوجوانی عاشق موهایِ بلوند ِ بلندم بودم!!
موهایی که دوستانم حسرت داشتنش را میخوردند!
توو حرفایه دخترونه شون میگفتن خوش بحال پسری که انگشتاش توو موهای ِ لـَخت و نرمت میچرخه..!
تا همین چن سال پیش داشتمشون! که روزگار حسودی کرد رنگشو عوض کرد !!
ولی بلند بود !! ولی کسی نبـود ..!
توو اوج خستگی هام و بیخوابی هام ، دنیام بود که یکی با موهام بازی کنه و نازشون کنه ..!!
تا توو آغوشش به آرامش برسم ؛ به لذت .! به خواب..!
کسی نخواست که خواستنهامو ببینه !! همه ی آدما خودخواهــن !!
تا با خودم لج کردم و کوتاهشون کردم!! مردونـه..!
دووس داشتنیهایــم زیاد است!!
همــه را با خود به خاک خواهم برد..!!
عینک دارم! قبل عید توو چکاپ ، اپتومتریسته گفت که چشات ضعیف تر شده!
بعضی اوقاتم دوبینـی و تاری دید هم اضافه ش میشه ! اونجا دووس دارم دستامو روو پیشونیم فشار بدم و چشامو ببندم..!
توو محل کارم واسه راضی نگه داشتن بقیه و اینکه کارا سروقت و درست انجام بشه و حرفی پشتم گفته نشه(که گاها شنیدم که حرف میزنن!!) ، همیشه ایستاده ام و در حال راه رفتن! و گاها به قول بعضی از همکارام در حال دویدونم..! مگه وقتایی که بخوام تایپ کنم ، آمار در بیارم ، دفترمو بنویسم .
توی همین راه رفتنام بعضی وقتا شده که پشت پام یاریم نمی کنه و شل میشه! ولی بازم نذاشتم کارم بمونه ! حتی توو اوج دردای زنونـهم ، با خوردن انواع اقسام مسکن خودمو سرپا نگه داشتم !
+ دلم کار واسه خودم می خواد! رییسش خودم باشم و کسی نگه که چیکار کنم ؛ کی برم ، کی بیام، کی غذا بخورم و .. همـش دست خودم باشه!!!
+ توو اوج خستگـیام دووس دارم توو آغوش کسی باشم! خودمو بچسبونم بهش !
گرمای نفسش بخوره به گردنم...!