درباره من ...


وقتی با شال قرمزم و ... 


بدون هیچ عنوانی !


کاااش من هم ، ماری ِ کسـی بودم .. !!


+ رجوع کنید به کتاب عقاید یک دلقک .

خب دیگه ..

دقت کردین توو یه جمعی، شما یهو جذب بعضی آدما  میشین!! البته به زیبایی ربطی نداره ها!

ممکنه اون فرد زیبا نباشه ولی چشمای قشنگی داشته باشه؛ پوست چهره‌ش ؛ طرز صحبت کردنش و ..

حتی ممکنه کچل باشه ولی اون کم مو بودنش چهره خاصی بهش بده..!!

ربطی به مقوله مهره مار داشتن نداره !! و حتی گفته میشه چشماش سگ داره ..!!! 

هیچ موقع واسم قابل درک نبوده این حرفا !

بنظرم بعضی آدما سگ ِ درون دارن؛ عده ای اسب ِ درون ؛ سیمرغ ِ درون  و عده ای هم خر ِ درون !!!!

خودم جزو آخریه هستـم ..!!


بدون هیچ عنوانی !


در این جا متنی نوشته خـواهد شد .. !!!

گوشـه هایی از یک کتاب ..


مردم یا متوجه منظور من می شوند یا نمی شوند. من یک مفسر نیستم.


+ کتابی که تازه شروع کردم؛ عقاید یک دلقک ..هاینریش بُل  .. ص50

عاشقانه های یواشکی

من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو...
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم 
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "
______
از "فریدون مشیری"  

مازوخیسم

اصولن آدما توو جامعه امروزی به حرفاییکه  میزنن توجهی نمی کنن !!!

شاید چون تاثیرشُ نمیدونن ..!! یا واسشون مهم نیس..!! یا عادی شده واسشون ..!

این حرفم استثنا نداره، خودمم جزء همون آدما هستم !!

 دوست دارم غرق صدات بشم ... یا بهت زنگ میزنم ( بعدش طرف باید بره دنبال سماق مکیدن) .. یا دوستت دارم (که دیگه سخت شده باور این جمله خبری ِ عاطفی !! ) .. یا تنهات نمیذارم ..


دچار یه خودآزاری احساسی شدم ..... !!


بدون هیچ عنوانی !

ظهری دراز کشیده بودم ، یکی از دوقلوها با یک بالشت اومد و کنارم (درست زیر دستم که زیر چونه م گذاشته بودم) دراز کشید؛ به شکم . خواست بهش قصه کدو قل قل زن بگم!!!

همینجوری یه چیزایی میگفتم ولی آروم شونه ها و پشتشُ ماساژ میدادم .. یهوویی بچه خوابش برد و منُ توو یه خلسه روحی و روانی گذاشت !!!

این یکی از پوزیشنای دووس داشتنی خودمه !! موقعهایی که خسته م و یا حالتهایی که دووس دارم تا یکی اینجوری کنارم باشه و نازش کنم ؛ باهاش بازی کنم و یا بوسش کنم ...



+ خوشبحال اونایی که یکی ُ دارن که باهاش آروم بشن یا باعث آرامش اون فرد باشن ..



بدون هیچ عنوانی !

تک تک سلولای سرم درد میکنه . . . ! !

به طرز وحشتناکی روح و روانم خسته‌س . .


 مجاز به انتخاب رشته‌م نشدم . .


هیچکس نباشه که مرهـمی باشه واسه خستگیات ! ! ! ! ! ! !

دلم " خواسته شدن " می خواد ؛ بی نهایت . .

لحظه های بیتابی


آدمایی مث من وقتــی خسته میشن ، دلشـون فقط ی چیــز خیلی خااااص میخواد ..!


یک آغوش محکــم ؛ فقط همین ..! 

لحظه های بیتابی


بایـد با خـودمـون و تنهایـی هایی که پیش میاد کنار بیایــم !! 


اومـدن آدما فقط گـوشه گیـری‌هامونُ زیاد میکنـه ... !


در انتظار تواَم

تو بیا

که بی قرار تواَم

بازآ تو گل بشو من گلشن

بگذار سرت به دامان من

بازآ تو می بشو من ساغر

گرمی بده تو بر جان من ...




حالـــم از خـودم بهـــم میخووووووووره ...

روزهای سخت


وقتی که حتی قدرت تصمیم واسه شار‍ژ نت نداشته باشی و به کافی نت پناه میاری!!!!


و وقتی حتی دیگران واسه حداقلِ خواسته هات نمیتونن ارزش بذارن ...


و حتی همایی کـه دلش نمایشگاه کتاب می خواد و ...

لحظه های بیتابی


حرف زدن مثل اس فرستادنه!! 


میفرستیش بعد اگه خدایِ آسمونها(!) یاری کنه و به لطف ایرانسل زود برسه که هیچ ولی اگه دیر دلیــور بشه که دیگه باید 


منتظر برداشتای ِ مختلف اونطرف خط باشی !!


یا حرفتـو میفهمه یا هم ممکنه  دایــورت بشــی ..!!!


:)

درباره من ...


هرکاری که توو زندگیم میخاسم بکنم یا هر چیزی بخرم ، همیشه به خونواده م فکر میکردم که مطابق خواست و سلیقه اونا باشه!!

حتی وقتایی که می خواستم که بذارم و برم و یا اینکه نباشم توو این دنیا و بفکر خودکشی میافتادم همیشه به غم و رنج مادر و خواهرام و.. فکر میکردم که ممکنه(!) خیلی اذیت بشن ..!!

 مامان فشار خون داره هما ... محدثه با این روحیه وحشتناک حساسش اگه این چیزارو ببینه نکنه نتونه خودشو جمع و جور کنه ..!! سمیه رفتارش با کوثر تغییر نکنه ...!!!  ولی مطمئن بودم و هستم که واسه بابام فرقی نمیکنه .....!!

واسه همین ی غار تنهایی درست کردم و خواستم که وابستگیاشونُ به خودم کمتر کنم !! نباشم پیششون ؛ باهاشون بیرون نرم و یا  کمتـر ..

الان اونا فکر میکنن هما یه آدم از خودراضی و مغرور بیشتر نیس که فقط به فکر خودشه!! و یا خیلی فکرای دیگه ..

ولی واقعیت چیز دیگه س!!

هما توو اوج جوونیش رفت سرکار تا مستقل باشه ؛ دستش توو جیب خودش باشه .. با آدمایه مختلف سروکله زدن توو سن 21 سالگی به بعد..

الان 9سال و اندی که دارم کار میکنم و حتی دریغ از یک پس انداز ..!!

 همیشه خرید واسه خونه ، جهیزیه این و سیسمونی اون ُ به عهده میگرفتم و کمکشون میکردم و حتی نخواستم و نمیخوام فکر کنن منتی سرشون گذاشتم ..!!!

ولی آدما یه جاهایی خیلی بی انصاف میشن !!!

منطقمو از دست دادم!!! بی حوصله شدم و هیچ دلخوشیی واسم نمونده ......

دختری که شاد و سرزنده بود الان شده یه آدم افسرده عصبی که زود از کوره در میره!! کسی که شیفتاش سنگین بود و دووس داشت شیفت بره الان استعفا داده و ...

دیگه  الان یجوری شده که اگه برم  کسی دلش واسم تنگ نمیشه و این خیلـی عالیه !!!

سرم پــره از حرفایی که نوشتنشون خیلی سختــه و سنگین ..


گوشـه هایی از یک کتاب ..


بوی شرجی، کوچه در رو ، اتاق کوچک... تاری از مویت را می کشد و می خندد، دست دور گردنش حلقه می کنی: آخر چه جور بانگت بزنم؟ چنگ زیر موهایت می زند، سرت رو به عقب خم می شود،  نفست را می بوید ، گودی گردنت را بو می کشد... خوش دارم همیشه بگویی آقا ... آب دریاها را می فروشم آقا ...


+ 23فروردین93 کتابُ خریدم .


26م شروع کردم به خوندن! 


و امشب دهـم اردی‌بهشت تمـوم شد..

لحظه های بیتابی


داد که میزنه انگار منـو می کـِشونــه سمت خـودش!

بی تابـم میکنه !!

آخـه تـو که می دونــی هما محـدوده .. !!!!

بارها بهت گفتم  باید تـن هما  خیس بشه  توو لحظه های باریـدنـت ..

می دونی که این حس رهاشدنم توو خودت یه  حس خیلـی خاصه ...!!

ولی بازم یه وقتایی بیتاب میشـی و بیتابـم میکنــی که  دستُ بالم بستــه س ..

لحظه های راه رفتن توو بارون ؛ چه نم نم چه شـُـر شـُـر ؛ واسم دنیــاییـه ..

دووس داشتنــی و خااص !!!

مثل تــو ..


لحظه های بیتابی


وقتــایی که بقیـه فکـر میکنن چقدر سرت شلـوغه(!!) که ازشون خبــر نمیگیری و فقط خود ِ خودتـی که میدونی تنهـایــی ..!!

و اونوقتا یه تکیـه گاه میخای واسه سنگینــی سرت ..