-
حرفهایی از جنس ...
شنبه 12 مهر 1393 20:18
نمیدونم دیروز دلم ی جمع ِ جوون میخواس؛ شلوغ پلوغ ، بزن بکوب ؛ شاد ِ شاد..!! دلم گرفته ..! بعضی وقتا واقعا حسود میشم وقتی میبینم ،چه اینجا چه دنیای ِ بیرون ، کسایی هستند که بقیه واسه بودن ِ کنار اونا له له میزنن..!! به زور خندیدن ، به زور زنده بودن سخته !!! خیلی.. _____ هوای دیروز به شدت پاییزی بود!! باد و برگ ریزون..!...
-
بدون هیچ عنوانی !
پنجشنبه 10 مهر 1393 20:57
باور ِ دوس داشتن و دوس داشته شدن ، اعتماد ، اطمینان ، اعتقاد بهش حتی ، خیلی مهمه ..!! اینو باید دوطرف به درکش ایمان داشته باشن وگرنه همه چی رو هواست ..!!!
-
همین لحظه ها
پنجشنبه 10 مهر 1393 19:49
نمیدونم چرا یهو این آهنگ افتاد توی ذهنم ، روی زبونم ..!! منو بشناس ای غریبـه ای به من از من خودی تر من گل مردابیم که سایه ای نداره بر سر گاهی بازیچه احساس گاهی تسلیم ِ گناهم ...
-
لحظه های بیتابی
شنبه 5 مهر 1393 19:28
لحظه هایی هس که دراز کشیدی و دووس نداری از زیر پتو بیای بیرون ..!! توی اون لحظات دووس داری دست ِ کسی روی تنت بلغزه..!! دووس داری همونجور که به شکم دراز کشیدی ، پهلوی ِ کسی دیگه باشی که نازت کنه ..!!! حتی لحظاتی هم هس که دووس داری اس بدی که " دلم برات تنگ شده .." !! اون لحظه ها واقعا واست مهم نیس که اون طرف...
-
ترانه ..
چهارشنبه 2 مهر 1393 22:15
اصــرار می کنــی.... ... راز دلـواپسیامـ ُ از نگـاه ِ مـن بخـوون تـو تمـوم ِ لحظه هامـون ، خـوب و همـــراه بمــون ..
-
لحظه های بیتابی
دوشنبه 31 شهریور 1393 21:42
با اینکه ساعتا تغییر کرد ولی دیگه از ساعتای 3صبح به بعد بیدار بودم !! سماور ُ روشن کردم ُ صبحونه خوردم بازم وقت زیادی داشتم تا موقع حرکت سرویس ..! لباسامو پوشیدم و دیگه حرکت کردم و منتظر سرویس نشدم! با ابن که کلافه ی ِ بیخوابی بودم ولی وقتی نشستم توی ماشین حالم خوب شد ؛ آهنگ عروسک جوون هایده گذاشته بود ...!!!! منم مثل...
-
گوشـه هایی از یک کتاب ..
چهارشنبه 26 شهریور 1393 20:48
ولی ... مادر، برای این که به دیگران بگوییم دوسشان داریم وقتی باقی نیست که بخواهیم تلف کنیم.ممکن است همه بمیرند، مگر چنین نیست؟ زمانی که چنین می گفتم،مادرم خاموش،اشک می ریخت. دست نوازش به موهایم می کشید تا به فکرهایم آرامش ببخشد. عیسای کوچک من،نباید بیش از حد مهر ورزید. در غیر این صورت رنج بسیار خواهی برد....
-
بدون هیچ عنوانی !
چهارشنبه 26 شهریور 1393 19:08
اون شب ِ عروسی موقع برگشت از همکارم خواستم تا آهنگ بذاره اونم با صدای بلند ...!! این ترانــه " منو مهمون خودت کن // مهرشاد " یجــوری بود که الانم گذاشتم پلــی بشه !! + دیروز با یکی از همکارام صحبت میکردم میگفت هما اصلن آدمی نیستم که بخوام وابسته کسی باشم ! بعدم توی صورت همکارم دیگم کرد و گفت آدما دو جورن ،...
-
لحظه های بیتابی
سهشنبه 25 شهریور 1393 15:14
توی دنیای فانتزیام دوسداشتم وقتی میرم مجلسی جایی ، کسی باشه که ازم بپرسه کجا هستم چی پوشیدم کجا نشستم یا چجور آرایش کردم ..!! دیشب توی مجلس عروسی همکارم حالم یجوری بود ..!! وقتی با همکارم برمیگشتم دووس نداشتم برمیگشتم خونه ..! دیشبــی که خوابم نبـــرد ..!!
-
بدون هیچ عنوانی !
شنبه 22 شهریور 1393 21:57
..ثانیه ها ...دقیقه ها ....ساعتها .....روزها ........سالها
-
بدون هیچ عنوانی !
سهشنبه 18 شهریور 1393 05:45
خیلی دوس دارم غرور یک عده شکسته بشه و همونجور که با من رفتار کردن ، همون رفتار به همون شکل و حتـی بدتــرش سرشون بیاد ..!!! پ.ن 1 :چن شب پیش نمیدونم چی شد که تصمیم گرفتم برم ... و رفتم !! پ.ن 2: یکی منو از توی غار تنهاییم در بیاره ..!! پ.ن 3 : . . .
-
لحظه های بیتابی
یکشنبه 16 شهریور 1393 21:44
یک عکــس ؛ یک عالــمـه حـرف ..
-
گوشـه هایی از یک کتاب ..
جمعه 14 شهریور 1393 09:22
- عیبی ندارد. عشقت به او مال ِ خود توست. به تو تعلق دارد. حتا اگر هم میریام آن را نپذیرد، نمیتواند در عشق ِ تو تغییری به وجود آورد. فقط از آن سود نبرده است، همین. مومو ، هر چه را که به دیگران بدهی همیشه مال ِ توست ؛ چیزی را که نگه داری ، برای همیشه از دست رفته است! ___________ آقا ابراهیم و گل های کتابش .... اریک...
-
لحظه های بیتابی
چهارشنبه 12 شهریور 1393 14:30
دیروز آخرین فرصت واسه شرکت توی مصاحبه استخدامی فرودگاه ِ تهران بود ..!! حتی دیگه رفتن به کتاب فروشی و خرید کتاب هم آرومم نمیکنه !! و حتی پیاده رفتنهام ..!! خیلی خستــهم و تنهــایی داره آزارم میده ؛ خیلـــی ...!! اینکه دیگه دلخوشیی وجود نداره بده ؛ خیلی ..! اینکه کسی نیست که...
-
بودنهایی سخت ..
جمعه 7 شهریور 1393 21:34
آتیشــی که بخـوابه دیگـه آتیش نیس ؛ خاکستــره !! یک ذغال ِ سرد..!!
-
همین لحظه ها
پنجشنبه 6 شهریور 1393 21:31
همـه ی اخطارها زنگ ندارند..! گاهـی "سکوت" آخـرین اخطار است ..!!
-
لحظه های بیتابی
چهارشنبه 5 شهریور 1393 18:36
یکی از سخترین کارای دنیا اینه که به دیگرون بفهمونی که دقیقا چه مرگته ..! توی همون حالتای چه مرگمه ، توی ِ دلتنگی و ناآرومیهام خیلی دوسدارم یکی با موهام بازی کنه و آغوشش مال بغضای من باشه...!! ____________ آهنگها تنهایی را تسکین میدهند اما تسکین تنهایی ، تسکین درد نیست...!! و کاش آهنگها این قابلیتو داشتن که میتونستن...
-
بدون هیچ عنوانی !
سهشنبه 4 شهریور 1393 20:09
البته که تا مردم ِ ایران موضوع " ریختن آب یخ .." حسابی شورش ُ در نیارن ول کن ماجرا نیستن و اصلا اصلا نباید بهشون خـُـرده بگیری چون فقط چشمشون به دستِ این و اون میچرخه ..!! کاش بجای این اداهای مزخرفشون فقط یک سرچ کنن ببینن این بیماری ALS اصلن چی هست و اون افراد مبتلا چه درگیریهایی دارن ! یکم، فقط یکم فکر کنن...
-
گوشـه هایی از یک کتاب ..
جمعه 31 مرداد 1393 12:46
صحبت از آزادی را زیاد خواهی شنید. این جا، پیش ما، کلمهء آزادی هم مثل عشق کلمه مبهمی است و عشق همان طور که برایت گفتم از همهء کلمات مبهمتر است. با انسانهایی برخورد خواهی کرد که برای آزادی خود را تکه تکه میکنند، شکنجه و عذاب و حتی مرگ را تحمل می نمایند... ص54 // نامه به کودکی که هرگز زاده نشد.. // اوریانا فالاچی...
-
زمانهای متوقف شده ..
جمعه 31 مرداد 1393 12:00
مثل همچین موقعهایی ، پارسال ، رسیده بودم شیراز...! دنبال ی خونه میگشتم که اون خونه رویایی پیدا شد ..! تنها خونه ای که تونس روح منو درگیر خودش کنه همونجا بود ..!!! اونجا رو میخوام و از این شهر و خونه هاش بیزارمـــــ ..!!!
-
بدون هیچ عنوانی !
پنجشنبه 30 مرداد 1393 22:09
همینجوری ؛ فال حافظ ؛ شبی که روز تولدم تموم شد..!! جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهادکش فریاد /// که کرد افسوس و نیرنگش ملول از جان شیرینم
-
نیازهایی از جنس ِ درد !
چهارشنبه 29 مرداد 1393 17:03
فک کـن همچیــن حسـی ُ واسه هدیه بهـت بــِــدن...! ... آنم آرزوست ! مثلا فردا روز تولـدمه ....!!
-
بدون هیچ عنوانی !
سهشنبه 28 مرداد 1393 14:45
بخشمو چن روزه که عوض کردم....! دیروز نفهمیدم چجوری ساعت یک شد و بعدشم واسه کارای باقیمونده بخش قبلیم تا 5ونیم موندم ! ولی تا رسیدم خونه ، پاهام از درد بیتاب شده بود ..!! شیفت امروزم پر استرس بود ولی از عهده ش بر اومدم ! فقط زمان کم آوردم ..!! اینکه توی بخش اعصاب، همکارام اینقدر آژیته و پر سروصدان خیلی واسم تعجبه !!...
-
آهنگایی خاص ..
شنبه 25 مرداد 1393 22:22
بعضی وقتا این آهنگــها بــد آروومت میکنــه ..!!!
-
همین لحظه ها
شنبه 25 مرداد 1393 14:31
مدتها بود که هیچ اصراری نداشتم به داشتن هیچ چیز و هیچ کس! اصراری نداشتم به فهمیده شدن ، به درک شدن و درک کردن..! و حتی اصراری نداشتم به بودن ِ یک گوش شنوا که شنونده ی غصه ها و دلتنگیهام باشه ..! و حتی اصرار نمیکردم تا کسی دوست و رفیقم بشه ..!! ولی حالا...! آدمها هر چقدر بهشون اصرار کنین تا کنارت باشن ، بیشتر حریص میشن...
-
همین لحظه ها
جمعه 24 مرداد 1393 19:44
اگه چشم و دلتون اهل ِ آسمون باشه ، شبا توی راه که هستین، ماه و ستاره ها باهاتون حرف میزنن !! اینکه جذب آسمون میشید یک چیز خاصه !! اونم توی یک جاده کویری ..!! آه از آسمون ِ شب ...!
-
بدون هیچ عنوانی !
چهارشنبه 22 مرداد 1393 21:50
وقتـی حالت خوب نباشـه و بری توی فاز خواب !! و شکار ِ گوشـــی بشــی ..!!!
-
گوشـه هایی از یک کتاب ..
چهارشنبه 22 مرداد 1393 20:15
وقتی قیافه ی تازه ای را می بینم ، کسی در من زنگ خطر را به صدا در می آورد: « خطر، آهسته برانید! » حتی وقتی هم که احساس دوستی قوی است ، باز هم احتیاط می کنم . _ _ _ _ _ _ _ _ سقوط // آلبر کامو// ص43 ________________________________ زندگی برایم سهولت خود را از دست می داد: وقتـی جسم افسرده است ، قلب ناتوان می شود. _ _ _ _...
-
همین لحظه ها
سهشنبه 21 مرداد 1393 19:29
دیروز بعد ِ ناآرومی ِ سرکار، بعد ِ خواب پریشون ِ عصرم ، بعد ِ آماده شدن به سمت سینما ، بعد ِ تا دم در ِ سینما رفتن و نرفتــن ، بعد ِ راه کج کردن سمتِ کتابفروشی ( جایی که آرومم میشدم !) ، بعد ِ آرامش نداشتن توی کتابفروشی و خرید چن تا کتاب، بعد ِ تنهایی رفتن به کافی شاپ ، بعد ِ خوردنی یک میلک شیک توت فرنگی همراه با بغض...
-
همین لحظه ها
یکشنبه 19 مرداد 1393 20:09
وقتـی کتابی جذبم میکنه دیگه فکر ُ ذهنمـُ درگیر میکنه و باید تمومـش کنم ! _ حالا که تابلو تمام شده بود دیگر مرا نمی خواست. (ص242) این کتاب هم تموم شد؛ دختـری با گوشواره مروارید ..!