گوشـه هایی از یک کتاب ..

صحبت از آزادی را زیاد خواهی شنید. این جا، پیش ما، کلمهء آزادی هم مثل عشق کلمه مبهمی است و عشق همان طور که برایت گفتم از همهء کلمات مبهم‌تر است. با انسانهایی برخورد خواهی کرد که برای آزادی خود را تکه تکه میکنند، شکنجه و عذاب و حتی مرگ را تحمل می نمایند...

ص54 // نامه به کودکی که هرگز زاده نشد.. // اوریانا فالاچی

__________________________


اینجا هرکس موجبات رنج کسی را فراهم می آورد. اگر این کار را نکنند از پا خواهند افتاد... ص61

زمانهای متوقف شده ..

مثل همچین موقعهایی ، پارسال ، رسیده بودم شیراز...!

 دنبال ی خونه میگشتم که اون خونه رویایی پیدا شد ..! 

تنها خونه ای که تونس روح منو درگیر خودش کنه همونجا بود ..!!!

اونجا رو میخوام و از این شهر و خونه هاش بیزارمـــــ ..!!!

بدون هیچ عنوانی !

همینجوری ؛ فال حافظ ؛ شبی که روز تولدم تموم شد..!!


جهان پیر است و بی بنیاد ازین فرهادکش فریاد /// که کرد افسوس و نیرنگش ملول از جان شیرینم

نیازهایی از جنس ِ درد !

فک کـن همچیــن حسـی ُ  واسه هدیه بهـت بــِــدن...!

... آنم آرزوست !

مثلا فردا روز تولـدمه ....!!

بدون هیچ عنوانی !

بخشمو چن روزه که عوض کردم....!

دیروز نفهمیدم چجوری ساعت یک شد و بعدشم واسه کارای باقیمونده بخش قبلیم تا 5ونیم موندم !

ولی تا رسیدم خونه ، پاهام از درد بیتاب شده بود ..!! 

شیفت امروزم پر استرس بود ولی از عهده ش بر اومدم ! فقط زمان کم آوردم ..!!

اینکه توی بخش اعصاب، همکارام اینقدر آژیته و پر سروصدان خیلی واسم تعجبه !! 

ولی بهشون حق میدم اونجا از یک بچه یکی دوساله بستری میشه تا 70-80 ساله ..! 

بیمار ام اس ، صرع ، داخلی اعصاب ، انواع جراحی های مغز و.....


آهنگایی خاص ..

بعضی وقتا این آهنگــها بــد آروومت میکنــه ..!!!

همین لحظه ها

مدتها بود که هیچ اصراری نداشتم به داشتن هیچ چیز و هیچ کس!

اصراری نداشتم به فهمیده شدن ، به درک شدن و درک کردن..!

و حتی اصراری نداشتم به بودن ِ یک گوش شنوا که شنونده ی غصه ها و دلتنگیهام باشه ..!

و حتی اصرار نمیکردم تا کسی دوست و رفیقم بشه ..!!

ولی حالا...!

آدمها هر چقدر بهشون اصرار کنین تا کنارت باشن ، بیشتر حریص میشن به اینکه تو رو بشکنن و خرد کنن..!!


همین لحظه ها

اگه چشم و دلتون اهل ِ آسمون باشه ، شبا توی راه که هستین، ماه و ستاره ها باهاتون حرف میزنن !!

اینکه جذب آسمون میشید یک چیز خاصه !!

 اونم توی  یک جاده کویری ..!!

آه از آسمون ِ شب ...!

بدون هیچ عنوانی !

وقتـی حالت خوب نباشـه و بری توی فاز خواب !! و شکار ِ گوشـــی بشــی ..!!!

 

 

گوشـه هایی از یک کتاب ..

وقتی قیافه ی تازه ای را می بینم ، کسی در من زنگ خطر را به صدا در می آورد: « خطر، آهسته برانید! » 

حتی وقتی هم که احساس دوستی قوی است ، باز هم احتیاط می کنم .

_ _ _ _ _ _ _ _ 

سقوط // آلبر کامو// ص43

________________________________ 


زندگی برایم سهولت خود را از دست می داد: وقتـی جسم افسرده است ، قلب ناتوان می شود.

_ _ _ _ _ _ _ _

سقوط // آلبر کامو // ص70

همین لحظه ها

دیروز بعد ِ ناآرومی ِ سرکار، بعد ِ خواب پریشون ِ عصرم ، بعد ِ آماده شدن به سمت سینما ، بعد ِ تا دم در ِ سینما رفتن و نرفتــن ، 

بعد ِ راه کج کردن سمتِ کتابفروشی ( جایی که آرومم میشدم !) ، بعد ِ آرامش نداشتن توی کتابفروشی و خرید چن تا کتاب،

 بعد ِ تنهایی رفتن به کافی شاپ ، بعد ِ خوردنی یک میلک شیک توت فرنگی همراه با بغض و اشک ، 

بعد ِ یک پیاده روی ِ یک ساعته ، بعد ِ ........ ، بازم نا آروممــ !!

همین لحظه ها

وقتـی کتابی جذبم میکنه دیگه فکر ُ ذهنمـُ درگیر میکنه و باید تمومـش کنم !

_ حالا که تابلو تمام شده بود دیگر مرا نمی خواست. (ص242)

این کتاب هم تموم شد؛ دختـری با گوشواره مروارید ..!


گوشـه هایی از یک کتاب ..

اکنون که فرصت بیشتری داشتم ، بیش از حد فکر می کردم. همچون سگی بودم که زخمهایش را میلیسد و تمیز میکند، اما بدین ترتیب آنها را بدتر میکند.

________________


دختری با گوشواره مروارید// تریسی شوالیه // ص101

بدون هیچ عنوانی !

دیروز عصر به خواهرم میگم میخوای واست سالاد ماکارونی درست کنم؟(مامان چن روز نبود!)

 اونم نه برداشت نه گذاشت ، گفت آره !

خودم راضی بودم از نتیجه ش!

سرصبحی قبل رفتن به سرکارم ،رفتم سر یخچال. 

نمیدونم چرا به سرم زد یکمیش ُ بذارم توی ظرف واسه چاشت با همکارام بخوریم!

سر میز با اینکه آرامش نداشتم ولی خودم ُ کنترل میکردم..!

یکیشون گفت : هما چرا اینکارُ کردی؟؟ درخواست جابجایی واسه چی؟؟ 

جواب ندادم و سکوت کردم ! 

بهش گفتم الان که دارم میرم دارم هنرنمایی میکنم واستون ..!!

 آخر میز بهش گفتم : هما جای دیگه هم بره همینه! تغییر نمیکنه نه خودش ،نه اخلاقش، نه کار کردنش!! اینجوری بهتره خانم فلانی..!!   

از آدمایی که فقط ادعا دارن و قدرنشناس هستن حالم بـد میشه ..!! عصبیـم میکنن ..!

بودنهایی سخت ..

دیگـه خستــه شـدمـ..

دارم کـم میـارمـ..

..

تــو رفتـــی و هنـــوز

خیـالت بـا منــه

..

تـوو ایـن دنیــا بـه عشـق ِ کـی؛ بـه شـوق ِ کـی بمـونـمــ..

بدون هیچ عنوانی !

یجورایی شده خودارضایی!! آدمایی که دووس دارن پشت سر بقیه حرف بزنن و حرف دربیارن!!

اگه اینکارُ نکنن و تاثیر ِ حرفاشون ُ رو بقیه نبینن آرووم نمیشن!

ولی حرف ِ مردمی که حتی یک ذره منه نوعـی رو نمیشناسن ، هیچ ارزشی نداره..! هیچی !

هیچکس جای ِ من نیست! 

هیچکس به اون اندازه که لازمه درک و شعور نداره که بخواد رفتارا و کارای ِ منُ قضاوت کنه یا نظر بده!! 

همه قابل احتراما ؛ فقط همین !

بودنهایی سخت ..

خواسته های زیادی نیستنـد ؛

یک آغـوش، بـرای ِ چـشمــانی بغض آلـود..!

یک دست، برای ِ پاهایی خستــه از تنهــایی ..!

  و یک تــو ؛ برای ِ من ..!!!

بدون هیچ عنوانی !

بعضی اوقات لابه لای حرفا سکـوت میکنیم!

میتونه بهترین جواب همین سکوت باشه ! میتونه دردناکترین جواب باشه !

ولی بستگی داره چی به اونطرف قضیه القا بشه!

 بستگی داره اونطرف چقدر شما و سکوتتون رو شناخته باشه !

اینکه اگه کسی توی دنیاتون هست که که شما رُ از سکوت در میاره و بهتون توجه میکنه ، قدرشُ بدونید..!!


ثانیه هایی به غایت زجرآور..!

با ذوق و شوق واسه ثبت نام آزمون استخدامی شرکت کردم..!

با بی میلی و فکرای ِ دیگه رفتم سر جلسه آزمون ..!!

امروزی که فهمیدم واسه مرحله اولش قبول شدم ..!!!

حالا که تصمیمم به نرفتنـه ..!!!!

امروزی که خستگیه چن سال کار به تنم موند.....!

امروزی که خسته شدمـ ..!!

دیروزی که به سرم زد و رفتم توی خیابون!! میگشتم دنبال مشتـری واسه  ..!!!

دیروزهایی که ترسیـدم از خودم و آدمها ..!!!!

دیروزهایی که پناه بردم به غار ِ تنهایی خودم و کتابـ..!

و الانی که باز آروم نیستمــ..ُ خستـه‌مــ...!

همین لحظه ها

امروز کمدمـُ مرتب میکردم که کتاب جیبی ِ حافظمـُ پیدا کردم..!

ناخواسته به شاخ نباتش قسمش دادم واین غزل اومد:

اگر آن طایر قدسی ز درم باز آید ..... عمر بگذشته به پیرانه سرم باز آید

دارم امید بر این اشک چو باران که دگر ..... برق دولت که برفت از نظرم باز آید

آنکه تاج سر من خاک کف پایش بود .............................................