لحظه هایی که فقط می گذرد..

مرهم ِ این روزهای من راه رفتن توی جاده‌ی ناهارخورانه ، بودن یک گوشه دنج و سیگار ..!

کسی هست آیا ؟؟

امروز خودمو و اینجا رو مرور کردم ..!

خیلی وقته ننوشتم، 13تیر آخرین پستم بوده ..

تیـر..مـرداد..شهریـور..مهــر..آبـان..آذر..دی ..

امـروز اول بهمنه..!! پست 11بهمن پارسال .. هعــی .. (کسایی که واسشون ارزش قائل میشیم خیلی کارا انجام میدیم تا ناراحتی و غم و غصشونو نبینیم ..!!)

 به خیال ساده لوحانه اتفاقی که نیفتاده بودُ باور کردم و رفتم ..! بازی خوردم اونجا ..! ولی باور کردم و موندم و زدم زیر همه چی و رفتم تهران !!

سرم سوت میکشه از مرور تک تک روزهاش و اون چیزی که تصورش رو داشتم و اون چیزی که نشد و اون چیزی که جلز و ولز میزدم که بشه و سعی کنم که کم نیارم و همون همای قبل باقی بمونم و تغییر نکنم ولی...ولی .. 

گذشت و شروع شد تجربه کار های جدید و خرد شدن های جدید ....

توی تمام لحظاتی که گذشت دلم یه حامی می خواست، یکی که پشتمو بگیره و دستمو بگیره توی دستاش و کمکم کنه ..! 

یکی که جلوی بقیه منو بزرگ کنه ..!

مغز هما مریض نبود که باور کرد ..!!

روح هما یه خواسته شدن میخواس..! چیزی که خیال خام بود ..!

یه آدم حسود ِ پر تنش نبودم ولی برداشت ِ آدما به خودشون برمیگرده..!!

هما بچه‌گی نکرد..! دلش یه دوست داشتن واقعی می خواس..!

دلم تنگ شد برای اون همایی که قبلا بود ..!! همایی که فقط یه چیز می خواست: صداقت !!

انتظار نداشتم با منی که یکرنگ بودم اینجور رفتار بشه ..!!

سکوت ِ منو گذاشتن به حساب ِ ......... !

دلم گرفته ..!

دلم درک شدن میخواد تا دلسوزی ..! 

دوست داشتن های ِ  اجباری ، تلقی این که آویزون کسی باشی ..! این چیزی نبود که من می خواسم ....!! نبود ..نبود..

بیشتر از یکساله که گذشته ..!

ذهنم پره ..!! دستم دیگه به نوشتن نمیاد..! از چی بنویسم ؟؟!! 

بازم بیخیال .. بیخیااال .. 

_________ 

پ.ن : کسی دیگر نمی پرسد در این جاده چه می خواهی