.. فقط یادت باشه که عمــر آدم تو قصـه خیلـی درازتـر از عمـر یه آدم تو زندگیـه .. و خیلـی ها قیچـی به دست منتظـرن بنـــد عمـرتو کوتاه کنن .. می دونی پریشون کردن مغـز یه راننده کار سختی نیست.
" آخ .. زابرام کردی.. جوری که دلـم می خواد دوباره غیب بشم."
ص145// کولی کنار آتش
تـوو ســـرم ی عالمـــه دااااااااد دارم . . . !
دلـم فقط یک سورپـــرایــز میخواد؛ فقط یکــی !!!!!!!!!!!
کلماتُ کنار هم میچینی و واسه حرفایی که میخـوای بزنی جملـه بندی میکنی!
اینارُ باید بگم ... !
اون جایی که می خـوای حرفتُ بزنــی ، فکت قفل میکنــه !
حتی دریغ از یک صــدا !
حتــی ی کلمـــه !!! هما خواهش میکنــم ...
نه نمیشه خب !!
حروف و کلمات قشنگ فقط چیده می شن ولی اون چیزی که بایــد گفته بشه و نوشتــه بشه ؛ نمیشه ..!!
بعـدش میدونی چی میشی؟؟؟؟؟!! ی آدم خــودخــور !!!
که همه چی توو ذهنشه ...
خود _ درگیـــری پیدا میکنــی ؛ بفهـــــــم !!
اصــن جمعه ها یجــوریه واسه خـودش!!
مثلن توو مسیــرتون توو طول هفته از جلو رستوران رد میشین ی بوی معمولیـی داره ولی
روزای جمعـه؛ اون بوئــه متفاوت میشه !!
یا از جلوی پارک رد شدن هم همینــه ها ..
دلـــم تــنــگ شــــده
برای بـی خـیـالــی و آرامشی که مدتهاست که ندارمش...
خنده هایی که دارم فراموششون می کنم...
و برای خودم ؛ که حالا دیگـه خیلی عوض شدم !
برای همایی که دووس داره برگــرده به8سال پیش ..
وقتی با شوق و شـــور میرفت سرکار و برمیگشت !!!
همای الان خیلـــی حساس شده و زودرنج و گاها عصبانـی ...
خستـم کردن و پاشونو کشیدن کنار !!!
+ واس آرامش خودم ی عده ای رو هرگــز نخـواهـم بخشیـد ؛ هرگز
+ سعی نکنین بهترین باشین چون این بهترینبودن، توی جامعه ما تعریف نشدهاس!!
توو دلـم میگفتـــم : خب دختــــر تو دوس داری پیاده بری شاید بقیه راحت نباشن با طولانی راه رفتن؛ اونـــم توو بااااارون !!!
+ هفته پیش همچین موقعهایی با مرجان زیر بارون بودم ..
...
گفتم: پس چه باید کرد؟
گفت: تحمل و سکوت.
گفتم: وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست.
چون نمیتواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسی دارد.
.
.
گفتم: و اگر آن آدم کسی باشد که تو را به سکوت تشویق میکند، تنهایی تو کامل میشود.
.
.
ص٢٤٤ سمفونی مردگان
سختتــــر از نوشتن چیزی که میخای بنویسی و ی چیز دیگه از آب درمیاد(!!)، گذاشتن یک عنــوان واسشــه ...
پـــــوووف
گاها شده وقتی از ی قسمتی از متن کتاب خوشم میاد ، زیـرش خط میکشم یا دورش پرانتـز یا هم ی * میذارم کنار اون خط !!
پ.ن: این کتاب دیـــوونــم میکنــه ... کولی کنار آتش
" فقط یک سوال کوچک."
"بگو."
"چرا تابلوهایت را نمی فروشی؟"
" هیچ کس خاطره هایش را نمی فروشد."
" پس خاطره ها را انبار میکنند؟"
" جز این راهی نیست... اگر بخواهی آسوده باشی ، ... کمتر بسوزی ..."
" یکی گفته : خدایا آنقدر مرا در جهنم بگردان که دیگر جایی برای کسی نماند."
" پس تو می خواهی به جهنم بروی ؟"
" تو چی؟ روی این مجسمه چرا کار میکنی؟"
" مجسمه ای در کار نیست. من فقط بانگ میزنم و دنیا پر از بانگهایی است که هنوز به گوش کسی که باید نرسیده."____________
ص 68 کتاب کولـی کنـار آتش ... منــیرو روانی پور