همین لحظه ها

دلـم گرفتـ ِ بود ؛ دلش رها شدن ُ خالی شدن می خواس؛ یـ ِ جوری شبیه گریــه !

رفتـم ُ بهش حرفامـُ زدم ! ازش شاکی بودم ! 

بهش گفتم کـ ِ خسته شدم..! کـِ خستـــم کرده ..!! نمیتونم و باید درکـم کنه..!

یادش انداختم کـِ سالهای قبل خیلی چیزا ( وحتی واسه خیلی از آدما !) ازش میخواسم ولی حالا هیچی نمیخوام بجز یک چیـز...!!!

توی دلم خستگیـمـ ُ واسش داد زدم !! وای که چقدر قشنگ چشمام همراهیـم میکردن ..!!!!

فقط کاشکی اونجا هیچکسی نبود؛ و مردمی تو کوچه و خیابون نمی بود..!

میترسم از آدما!

از اونایی که به خیال خودشون شب قبل ناله کرده بودن ُ حسابی دعاهاشون ُ قبول شده خودشون ُ فرض میکردن( !!) ولی غافل بودن از اون زحمتــی کـِ انداخته بودن رو دوش ِ اون رفتگرای ِ بیچاره !!! 

آدما خیلی خودخواهن!

بدم میاد از شهرم؛ از خونه هاش ؛ از مردمش ؛ از خاطره هاش ..!!

خستـــه مـ ...


آی آدمها که در ساحل نشته اید یک نفر در آب دارد می سپارد جــان .....

___________________

چه حس خوبیـ ِ یـِ خیابون ِ خلوت پیش روت باشه ؛ دم ِ سحـــر !!

جمعه های بی سرانجامی..

وقتایی کـ ِ تعطیل نیستی ُ  صبح داری راه میفتیُ دلت میخواد یکم بیشتر بخوابی ..!

ولی روز تعطیل کـ ِ  میرسه ُ  خواب از چشمات میپره! ساعتای 8-9 بیداری دیگه..!

هی این ور ُ اون ور میشی ..!

دلت اس ِ ... می خواد !! ولی گوشیت چن وقته کـ ِ سکوت کرده !!!

وقتی کـ ِ از سر بیکاری راه میفتی سمت جمعه بازار کتاب!

اون جا هی نگاه میکنی بـ ِ کتابا که یکی چشمک بزنه ُ  تو رو جذب خودش کنه !!

وقتی یکی دلبری کرد دووس داری باهاش بری توی یـ ِ  پارک بشینی ُ چن صفحه ش ُ بخونی ُ ببینی چی میگه ! 

گوش بدی بـ ِ حرفایی کـ ِ میزنه !

و راه میفتی ُ و یـ ِ مسیری رو پیاده میری ! دووس داری کـ ِ فکر نکنی؛ برخلاف همیشه کـ ِ  پیاده روی‌ات با فکره !

و بوق ماشینا ...!

و بعضی وقتا بـ ِ سرت میزنه کـ ِ  سوار یکی از این ماشینا بشـی ُ  بــری ..!

بیخیال همه چی بشـی ُ  بـری......! 

لحظه های بیتابی

توو خواب ببینی که یکی پشت گردنتو میبوسه..!!

______________________________________

دلم واسه اون خونه؛ شیراز ؛ مرداد ماه پارسال ؛ تنگ شده ...!

بدون هیچ عنوانی !

آدم‌ها
می آیند
و می روند ،
ولی
در دلتنگی هایمان‌‌ ...
شعرهایمان‌‌ ...
رویاهای خیس شبانه‌‌مان ... می مانند‌‌‌ !

جا نگذارید ! 
هر چه را که روزی می آورید را با خودتان ببرید‌ !
وقتی که می روید
دیگر
به خواب و خاطره‌‌‌ی آدم برنگردید ... 
_________________________________
هرتا مولر 

لحظه های بیتابی

...

...

...

سه نقطـه هایـی پـُ ــر از سکــوت !!!

نیازهایی از جنس ِ درد !

چقـدر دلـم میخواد گاهـی همچیـن اسـی(پیامک ؛ کامنت) واسم میاومد :

 " من و دلـم واسه دلـت و خـودت ، دلـمون تنگ شده .." 

اونـوخ منـم اونـو از آغوش و بوسـه سیرابش میکردم ..!!

همیـن.

____________

وقتی دستــی نباشه که موهاتـو نوازش کنه پس دلیلــی نداره موهات بلنــد باشه ..!!

امشب بعد ِ یک شیفت طولانی و خسته‌کننده ، رفتم و موهامو دوباره کوتـاه کردم .........!

هعــی..

بدون هیچ عنوانی !

گاهی با خودم میگم اون دخترایی که میشن عشق و احساس یک کسی دیگه و همیشه یادشون توو وجود اون نفر می مونه، حتما مهره مار دارن ..!!

خوش به سعادتشــون ..

:|

لحظه هایی بی نهایت ابــری ...!

تا حالا که زندگی فقط روی ِ ناخوش و زجرآورشُ نشون داده ! 

چه فکرا و برنامه هایی واسه خودم میریختم ؛ واسه آینده‌م !!! واسه الانـم !!

همش پوچ شد..!!

هیچی ِ هیچی ِ این زنده‌گـی دلخوشم نمیکنه ! 

حتی اون "دووسدارم" هایی که گاهی میخاستمشون ،کم رنگ میشن ؛ گاهی اوقات ..!


تنها دلخوشی و شریک غم ها و ناراحتیا و خستگی هام ، فقط پتــوم هست!!

همه رازهامو شنیده و بازم آرومـه و تنهـام نذاشته ..!

 

کاش یک دوست و رفیـق می داشتم !!

فقط همین.

شعرهایی زجـرآور...

وقتی قرار است بروی ، دل دل نکن ...

منتظر نمان  

هیچ اتفاقی ماندگارت نمی کند.

وقتی قرار است بروی، حتما دل شوره هایت را مرور کرده ای

یادگاری هایت را ، بغض های پشت سرت را ... 

ادامه مطلب ...

بودنهایی سخت ..

توی دنیا باید باشه کسی که واست عاشقونه بخونه !

کسی که بهت فکر کنه ..!

کسی که توی ناراحتی‌هات پشت و پناهت باشه ...! 

بودن و وجود ِ همچین کسی بهت تـوان و نیرو میده تا بتونـی طاقت بیاری..!!


+ کاش توو زندگیم وجود همچین کسی ُ میتونسم حتی برای ساعتی ،حس کنـم..!!!

لحظه های بیتابی

همیشه اون چیزایی که  آرومم میکرد و دووس داشتم که بهم بگن(!!) ، همونهارو به دیگران اس می دادم:

_ دوستت دارم

_ اصلن می دزدمت..

_ کنارت دراز میکشم و با موهات بازی میکنم. با انگشتم خط لبتتُ ناز میکنم. میبوسمشون...

_ از پشت میگیرمت تو بغلم و فشارت میدم به خودم...

_ تووی خوابت آرووم از لبات بووســه میگیرم ..

_ ...........

_________________________

مـن اشک ها و سـرفه های تـازه ای دارم..

ممنـون کـه خـوب آب و هـوایم را عـوض کردی..!!

(سهیل مهدیانی)

بدون هیچ عنوانی !

بعضی وقتا به حد کشت خودم خـرد میکنم!!

واقعا شاید مازوخیسم دارم!!

دیروز نمیدونم چرا داشتم به یکی التماس میکردم بمونه پیشم.؟!!!!!

آدمی که خودش میاد خودشم میتونه بره؛ به همین راحتی !

__________________


بدم میاد از خودم که دارم به آدما اینقدر وابسته میشم!!

همون خرداد که موقعیتشو داشتم باید کارُ تموم میکردم ...! 

ولی اشکال نداره واسه اوایل ماه آینده (ماه ِ تولدم) نقشه کشیدم ...

اوقاتی به نهایت ..

دیروز سرکار بهم زنگ زدن که بریم خونه سمیه؟؟؟ چی میتونسم جواب بدم گفتم بذارین برسم بعد حرفشو بزنین!!

حتی واسه دقیقه ای تحمل گرما رو ندارم!!

تا رسیدم خونه حالم بد شد! روزه‌مو باز کردم و بعدم یکم نق نق و راه افتادیم !

جاده و سفر !!

دو مقوله ای که منو به درونم به خود خودم میکشونن! به فکر ! و به آدمایی که توو سفـرن!

خواهرزاده‌م راه دلبری و آدم فروشی خوب بلده ؛ شهریور 4سالش میشه .

از صبح که یکی از همکارام زنگ زد که هما یه سریال شبکه 1 نشون میده که پیرزن توو قصه انگار دوران پیری تو رو نشون میده با همون صدا با همون مهربونی و..!!!

ازش پرسیدم اسمش چیه ؟ گفت مدینه .

دل توو دلم نبود ببینم اون کسی که میگه کیه!

ولی ی نیم ساعتیشُ که دیدم خوشم نیومد از سریالش! اون فرد موردنظرم ندیدم و بیهوش شدم از خواب!

اصلن اهل تلویزیون دیدن نیستم!

امروز صبحم حرکت کردیم و تازه رسیدم...!!

____________

دیشب اتفاقی یک چن دقیقه از سریال هفت سنگ ُ دیدم . 

پسره به خواهرش گفت: رفاقت یک پایه ش صداقته و .... و...!

اشکمو کنترل کردم نریزه ..!

یه اس نوشتم با این مضمون : ← ادامه مطلب   ادامه مطلب ...

زمانهای متوقف شده ..

حداقل شاید 20سال پیش، زمانیکه دبستان و راهنمایی بودم، با خواهر بزرگم انواع اقسام خوراکیهایی که تو تلویزیون نشون می داد رو امتحان میکردیم ! شیرینی، کیک ، ژله ، انواع خورشت و دلمه و ...

دستپختمون خوب بود ولی عالی شد!

الانم اگه شرو کنم به آشپزی کسی به گرد پام نمیرسه! تا این حد .

ولی واسه کی؟ واسه چی؟؟!!

 سر سفره افطار آجی کوچیکه از ماغوتی که درست کرده بود تعریف میکرد منم طبق همیشه که به شوخی به ذوقش میزنم، بهش گفتم یه زمانی ماغوت 3رنگ درست میکردیم! نگاه کردم به صورت مامان دیدیم قرمز شده و اشک توو چشماش حلقه کرده!!

گفت : کاش اون روزا شب نمیشد ..!! 

بعضی وقتا این مامانا خودشون دیالوگایی میگن که ...!

دلم گرفت. خیلی.

_________

 

میشه یکــی منو خانـومم صـدا کنـه ؟؟!!!!!



بدون هیچ عنوانی !

یکـمی حـرف ، لطفـا !!

لحظه های بیتابی

مثلا سرتو بذاری روو سینه‌ش و دستاش دور کمرت باشه و با نفسای هم آرووم بگیریــن !!!

حرفهایی از جنس ...

گاهـی نیـاز داری به یـه آغـوش بی منت، که تـو رو فقط واسـه خودت بخــواد..

که وقتی تو اوج ِ  تنهـایی هستـی ، با چشماش بهت بگـه: هستـم تا همیشـه ..!!

گاهــی نیاز داری که درک بشـی ، تو تلاطم کار و زنده‌گیهـامون کسی باشـه که واسـت وقـت بـذاره..!!

گاهی نیاز داری تا کسی باشه تا بغضتُ حس کنـه ..! 

لحظه های بیتابی

انگار گرمازده شدم ..!!

دلم یه شربت لیموی ترش همراه با تیکه هایی از میوه ِ شیرین ِ Love می خواهد !!

فقط کمی ؛ خواهش میکنم ...

سکوتی تلخ ..

مثلا انقد سردرد و تپش قلب داشته باشی که سیم شارژر لپتابُ نبینی و پات گیر کنه و ...!!

یا مثلا اونقدر کسل و حال‌خراب باشی که بزنه به سرت بری بیرون..!! 

و حتی واسه خرید کیک تولد با خواهرت بحث کنی و بیخیال همه بشی ..!! 

بیخیال آدما و اطرافیانت و فرندات !! همونایی که باعث شدن تعادل روحی و روانیتُ از دست بدی!!!